انگار همین دیروز بود که می گفتم آدم وقتی یک چیزی رو از ته قلب می خواد بدون اینکه اراده کنه جلو پاش سبز می شه.من دقیقا هفته ÷یش داشتم باخودم فکر می کردم تو زندگی احتیاج به یک مرشد یا راهنما دارم.این راهنما تا 2 سال پیش که برادر کوچکم داماد نشده بود ایشون یود امااین چند سال اخیر مادرم بود که اونم چون هم سن وسال من نبود خوب تو بعضی موارد باهم به تفاهم نمرسیم اما با خانمی عزیز زوج خوبی بودیم و هستیم برای مشورت کردن و تو خیلی از موارد باهم فکر می کنیم وتصمیم می گیریم اما اصل قضیه اینه که هرکسی به غیر از یک دوست خوب به یک راهنمای بزرگتر هم که به تمام خصوصیاتش وارد باشه داره ومن برادر بزرگترمو همیشه با اینکه از من دور بود راهنمای خودم می دونستم اما به نوعی هیچ کدوم از کارایی که می گفت عمل نمی کردم.البته از چند دوست خوبه دیگه هم نباید صرفنظر کرد.
امااتفاقو بگم: اونروز که در حین صبحانه خوردن داشتم به مشکلات روزمره خودم فکر می کردم و همچنین به اینکه چه شکلی باید تفکر انسان رشد پیدا کنه و آیا فقط چند تا کتاب ومشق وسواد برای یک زندگی اجتماعی خوب کافیه یا نه ؟که یهو برادرم نشست پیشم وبدون مقدمه گفت "تو احتیاج به یک کسی که راهنمات باشه و به تو یاد بده که تو-تو یک سری از تصمیماتت درست عمل نمی کنی و به تو بفهمونه که تو لیاقت شرایط خیلی بهتر از اینو داری و هیچ کس بهتر از من برای تو نیست.چون هم تورو میشناسه .هم 90 درصد خصوصیات اخلاقی تورو داشته وقتی همسنت بوده"منو می گی یک دفعه از تعجب شاخ درآوردم که من که با این یا با هیچ کس نزدیکم در اینباره حرف نزدم.داشتم از خوشحالی بال در می آوردم چون دقیقا همون موقع فرشادگفت تو این تابستونه رو پیش ما بمون قول می دم ازت اون آدمی که تو دوست داری بسازم به شرطی همکاری کنی.این دقیقا همونی بود که من می خواستم.وای معجزه بود!!!!!واقعا
خلاصه دیروز کلی کار کامپیوتری به من داد که از صبح امروز شروع شد و فکر کنم مرحله اول کارا تا آخر همین هفته طول می کشه.خوبی فرشاد اینه که تورو آزاد می ذاره کارایی رو هم که دوست داری انجام بدی.
برای همین می خوام بشینم یک برنامه ریزی بکنم که هم به کارای خودم برسم هم اون وهم کارهای خونه.فعلا هم که شیرین بانوی عزیز رفته مسافرت و فرصت خوبیه برا ی اینکارا.
No comments:
Post a Comment