Wednesday, August 02, 2006

ماجراهای من و کسری

من همه ی سالو عادت داشتم با عکس کسری یعنی پسر برادرم زندگی کنم وهرروز صبح که بیدار می شم عکسشو که جلوی آینمه ببینم و.کلی شارژ شوم واز خونه برم بیرون با امیدی که روزی پر از شادی وصداقتی کودکانه را داشته باشم اما الان سه هفته ست که با این بچه ناز تپلمپل6ساله دارم زندگی می کنم.یعنی باهم بیدار میشیم باهم می ریم گردش باهم غذا می خوریم یا کلاس میریم یا با هم کتاب می خونیم یا حتی باهم تولد می گیریم یا پیانو می زنیم.درسته مثل هر بچه ی دیگه ای شریها واذیتهای خاص خودشو داره اما اینقدر لحظات دیگه اش پر از لذتهای کودکانه ست که تلخیهاشم برای آدم شیرین می شه.البته ناگفته نماند این بچه در فیلم بازی کردن برای اعضای خانواده بسیار خبره است و ما روزی یک فیلم زنده در خونه باهاش داریم .ولی اینو بگم کلی ازش چیزی یاد گرفتم.کلی بهم این چند وقته شطرنج یادداده.لذت انواع بازیهای بچگانه مثل تفنگ بازی یا توپ بازی -عروسک بازی-ماشین بازی و یا بازی کامپیوتری واینجور چیزها روکلی باهم تجربه کردیم. خلاصه اینکه شاید خیلی از اینکارها برام لذت بخش نبود اما کلی از قشنگیهای زندگی رو بهم یادآوری کرد.یادم آورد که دنیا دوروزه .آدم باید تو زندگی تلاش بکنه به شرطی که تلاش براش لذت بخش باشه و بهش نشاط وانگیزه بده نه اینکه دائم آرامش روحی آدمو بگیره و این اون روش درستی که من باید یاد بگیرم زندگی کنم.یعنی هم کار کنی.به شدت و به موقع خودش هم بهموقع خودش استراحت کنی تفریح کنی تا بتونی احساس سلامت وسرزنده بودن بکنی.این همون درسهایی بود که فرشاد می خواست که من درست یادشون بگیرم بدون اینکه اون بهم بگه و منم شاگرد خوبی بودم در این زمینه.ولی از معلمهای خودم هم که برادرم وخانمش بودن وشاید هم اصلش پسرشون متشکرم

No comments: