Friday, January 11, 2008

شوق سبز زندگی




همیشه از بچگی بهم می گفتن ،تو خیلی رفتار هات ،شبیه خاله و شوهرخالته،اون موقع من غیر قیافم،که واقعا خیلی شبیه خاله بودم دیگه احساس شباهت دیگه ای از نظر اخلاقی نداشتم.بزرگتر که شدم شاید از نظر برخورد اجتماعی بیشتر شبیه شوهر خالم بودم،اما باور کنید،بیشتر از اینکه از این لحاظها ازشون الگو بگیرم،بیشتر پرانرژی بودن،فعال بودن ،خوش تیپ وخوش لباس بودنشون برام الگو بود.البته از همه این ها مهمتر این بود که شوهر خاله عزیز بنده همیشه یک شوق زیبایی برای ادامه حیات داشت که من گرچه توی تمام انسانهای اطرافم دیده بودم اما باور کنید به این با احساسی نبود.شوقی که شاید به قول خونه سبزیها باید اسمشو گذاشت" شوق سبز زندگی"و این شوق که با یک روحیه خاص مربوط به خودشون واقعا همه خانواده رو به وجد می آورد.می دونید خیلیها زندگی می کنن اما مفهوم زندگی براشون زیبا نیست حتی اگه بهترین وضع زندگی رو داشته باشن.اما این انسان سختی رو جز زندگی انسان می دونه و لازمه به اوج رسیدن زندگی.ایشون هر وقت باهاشون صحبت می کردی حتی اگر مریض بود می گفت :من خوبم و دارم بهترین زندگیورو می کنم،می گفت مریضی می گذره مثل تمام سختیها،نباید بهش فکر کنی تا درتو نفوذ کنه.هیچ وقت ما ندیدیم از زندگیش احساس نارضایتی بکنه مگه اینکه خانمش یا بچه هاش پیشش نبودند،و به نظرم با همین امیدش،وباهمین رضایت درونیش واقعا از هیچی، فقط با تلاش درست وبه موقع به همه جارسید.دوتا بچه خوب تربیت کرد الان اونا با علاقه ازش مراقبت می کنن،عروس وداماد خوب،همسرخوب.همیشه توتمام زندگیش با تمام اقتداری که داشته خانمش رو سرش جا داشته و همیشه پشتیبان خاله من بوده تا واقعا بتونه به بهترین جاها برسه که خوشبختانه خاله منم کم نذاشته از لحاظ علمی.اما همه اینارو گفتم که بگم این آدم الان این شوق زندگیشو از دست داده،با یک مریضی که نه سرطان و نه هیچی به بدی اون،حتی اوایل که نمی تونست راه بره کلی درباره کارش و مهندسینی که در کنارشون هم چیزی یاد می گیره وهم بهشون آموزش می ده تعریف می کرد،درباره ا ینکه کلی از ش آزمایش کردن،مدتی تو بیمارستان بوده و لی بازم روحیه خودشو داره برامون صحبت می کرد.حتی یادمه یک بار که ما با فرزاد و الناز رفتیم دیدنش رو کرد به دخترش که خیلی از وضعیت پدرش نگران بود کرد وگفت


روزی خواهد رسید که



ما باهم بازشدن گلها را تماشا کنیم وآواز پرندگان مهاجر به گوش جان
بشنویم



که من یادمه اونجا منو والناز کلی گریمون گرفت که حتی خودش احساس کرد وبه ما دستمال داد.یا حتی آخرین باری که رفتیم خونشون من یک مانتو جدید پوشیده بودم بهم گفت:خوشم میاد تو مثل خودم همیشه شیک پوشی وبعدش تعریف کرد که منم رفتم یک کت وشلوار زرشکی خیلی شیک برای خودم گرفتم،ببینید چقدرباید آدم ذوق داشته باشه که در حال مریضی بگه که" آدم باید شیک بپوشه،شیک بره،شیکه بیاد،تلاش کنه و یک لحظه به خودش نا امیدی نده یا بهم گفت چقدر خوشحال شدم از سر کار اومدی بیرون،کلی تحسینم کرد که درس برام از هرچیزی ارزشمندتره وبازگفت من باتمام وجود دوست دارم تا زنده ام دوست دارم تو رو تو لباس دکترا ببینم

همین آدمه که چند قرص بعد دو ماه باعث شده دائم گریه کنه ،دلش نخواد تلویزیون تماش کنه، دلش نخواد حرف بزنه،چرا باید یک دفعه این طوری بشه؟دلش نخواد غیر خواب هیچ کار دیگه بکنه،اصلا باورم نمی شه همان قدر که باورم نمی شه توی این یخبندونا یک دفعه شکوفه دربیاد.

اما می خوام با تمام وجود امیدوار باشم،چون از خودش یاد گرفتم، به دوباره برگشتن این آدم به زندگی عادیش،

الان همه خانوادهمون براش ناراحتن،اما همه یک جوری امیدوارو،همونطور که خودش گفت تمام خانواده ما دوست دارن با او آواز چلچله ها را بشنوند وباز شدن گل هارا تماشا کنند.

شما هم برامون دعاکنید

Monday, January 07, 2008

این چند وقت که من از سر کار اومدم بیرون دنبال این بودم که واقعا یک تحقیق درست وحسابی رو شروع کنم تا استاد عزیز الگوریتمم یک موضوع بهم پیشنهاد کرد:رهیافت حل مسائل در رشته های دیگر
کلی با مریم ذوق زدیم.رفتیم دنبالش اما استاد گفت بعد یک بار تحقیق گفت ذهنتون الان خیلی درگیر امتحانهاست بذارین بعد امتحانا.ما هم گذاشتیم.اما چند روز پیش که به فرشادی عزیزم گفتم بهم دوباره کلی انرژی داد و گفت منم کلی دربارش تحقیق کردم وقرار شد بعد امتحانا کمکمون کنه..می خوام از این به بعد موضوعاتی که توی تحقیقم یاد می گیرم اینجا بذارم.مطمئنم اینقدر جذاب هست که حداقل یکبار همه بخوننش.امروز یک بحث جدیدی رو توهمین زمینه بهم پیشنهاد داد و چند کتاب خوب توی این زمینه بهم معرفی کرد
triz :مخفف يا سرواژه Theory of Inventive Problem Solving به معناي تئوري حل مساله به روش ابداعي و TRIZ نيز سرواژه عبارت Teoriya Resheniya Izobreatatelskikh Zadatch در زبان روسي است. توسعه TRIZ از سال 1946 توسط گنريش آلتشولر (Genrish Altshuller) و همكارانش در شوروي سابق
آغاز شد و در حال حاضر نيز در بسياري از نقاط دنيا در حال فراگيري، به‌كارگيري و توسعه است
C:\Users\farnaz\Documents\triz\موسسه مطالعات نوآوري و فناوري ايران.mht.

خداوند بی نهایت است و لامکان وبی زمان

خداوند بی نهایت است و لامکان وبی زمان
اما به قدر فهم تو کوچک می شود
به قدر نیاز تو فرود می آید
به قدر آرزوی تو گسترده می شود
وبه قدر ایمان تو کارگشا می شود.
این چند جمله رو دیروز یک دوست خوب برام بلوتوث کرد.دیروز که از دانشگاه بر می گشتم کلی بهش فکر کردم.نمی د ونم چرا اینقدر این
چندجمله تو ذهنم تلوتلو می خورد.عصرکه از کلاس ورزش تو برفا بر می گشتم،معنی همش کاملا برام جا ا فتاد
زمینا یخ بسته بود و ماشینا تو خیابون فقط به زور حرکت می کردند.ما با هستی بودیم دو سه بار تو خیابون اصلی با ماشین سر خوردم.کلی ترسیدیم اما خودمونو نباختیم.اما یک جا با یک سمند شاخ به شاخ شدیم فقط باهم 1سانتیمترفاصله داشتیم.خداییش خدا ما رو به خونه سالم رسوندوگرنه 8نفری رو هوا بودیم.اون لحظه تنها چیزی که تو ذهنم اومد این جملات بود.

Tuesday, January 01, 2008

تابلوی تجسم


رقصم گرفته بود مثل درختکی درباد

آنجا کسی نبود

به جز من و خیال وتنهایی

این آهنگ ری را رو یک هفته ست دارم گوش می دم.اولین باری که گوش می دادم.همون روز رویا رو دیدم که اونم یک فیلم کوتاه خیلی ناز از خودش و طبیعت ناب اطرافش گرفته بود و اونم دقیقا عنوانش همین عبارت آخر بود.این منو بیشتر تکون داد.البته همه ما این احساسو گاه گداری داریم اما احساس می کنم هر چی بزرگتر می شیم بیشتر به این احساس نزدیک میشیم.

چند سال پیش ما با رویا خیلی برامون عجیب بودن دوستای شاعر اطراف که درباره این واژه های نا امیدانه حرف می زدن.اما یک سال اخیر شاید خیلی این واژه خیلی دور از ذهنمون نبوده.البته من از دیشب که فیلم رازو دیدم واقعا تصمیم گرفتم کمتر به این کلمه فکر کنم تا کمتر سراغم بیاد و به طرف من جذب بشه.مدتیه که تصمیم گرفتم که فقط به اتفاقات خوب فکرکنم و ترس های درونیمو بذارم کنار.اما گاهی اتفاقات اطراف آدم این فرصتو به آدم نمی ده.اما از این همین لحظه به خودم قول می دم با تمام وجود به دنیایی
تازه،جستجو،یافتن وتسلیم ناشدن در مقابل تمام ناراحتیها و تنهاییهافکر کنم.همین امروز تابلو تجسم زیبایی از تمام خواسته ها وافکاری که قراره بهش برسم درست کنم و به دیوار اتاقم بزنم.