Wednesday, July 12, 2006

تفکرزنده سرآغاز یک حرکت متعالی

این امتحانها هم بالاخره تموم شد حالا من چه جوری برای هر کدومش جون کندمو وچه نمره های گرفتم به کنار. دورانی بود که به من یادآوری کرد که باید توی زندگی تلاش کرد و گرنه عقب می مونی.من این چند وقت با وجود تمام تلاشم اما اعتبار خودمو حداقل بیش خودم کم کردم.واقعا کاش می مردمو ... .واقعا نمی دونم چرا همه چی اینجوری شد.

چرا این همه من و خانمی درس خوندیم اما بازم نمره هامون جالب نبود.و هردومون در یک تلاطم ذهنی برای این مسئله به سر می بریم.این مدت بدترین چیزی که منو عذاب می داد این بود که من یک ادم دیگه ای بودم.کسی که اصلا خودشو نمی شناخت.نه آدم قبلی بودم ونه آدم جدید.باور کن اینو از رفتار دیگران هم می فهمیدم.البته شاید این مسئله قراره دوباره از من یک شخصیت دیگه بسازه .فقط می دونم فعلا تنها اثرش روی من بی حوصلگی که دچارش شدم.یک بی حوصلگی از تمام دنیا حتی از تمام آدمایی که با تمام وجود دوستشون دارم.اما یک چیزی این وسط منو خوشحال می کنه و اون اینکه این تلاطم وتکابوهای شخصیتی رو من بعد از مدتها دوباره دارم.شاید خیلی سخت باشه اما مطمئنم این از بی تفاوتی که مدتهاست نسبت به همه چیز وهمه کس در ضمیر ناخودآگاهم داشتم خیلی بهتره وبه نظر من به معنی دوباره زندگی-تلاش وتکابویی ست برای آینده ویا شاید هم اکنون است.

شاید یک سال بود که تمام لحظاتمو از روی احساسات و تعهدات ناخوآگاهم می گذراندم اینگار یک ماشینی بود که کلاجش اتومات بود ومن این وسط فقط مواظبش بودم که نره تو دره یا به درخت نزنه .همه این ناامیدهایی که دچار شده بودم شاید از چند علت ناشی می شد.اولیش شاید هم مهمترینش همون شکست عاطفی بود که دچارش شدم والحمدالله تونستم بعدش دوباره بلند شم.دومیش شکستی بود که تو کنکورخوردم ومنو به شدت از دوستام عقب انداخت وشاید با وجود تجربه هایی که به من یادداد منو به شدت نسبت به درسی که بهترین دوست زندگیم بودغریبه و بی انگیزه کرد. گرچه اللن که قبول شدم والحمدالله ترم اولو روهم گذروندم.سومیش وشاید دلیل اصلی تمام این مشکلات کم شدن دوستی من با خدا بود.این فقدان خیلی چیزهای خوب زندگی منو گرفت.از جمله آرامش وشادی روحی که من همیشه داشتم.البته خدا اینقدر خوبه که وقتی آدمی فقط اراده می کنه به طرفش برگرده خودش درشو باز می کنه ومن دارم با تمام وجود برای برگشتن به اون رابطه قشنگ قبلی تلاش می کنم.

نمی دونم کی می شم یک آدمی که از نظر خودم قابل قبولم .آدمی که به قول دوستی تو زندگی فقط هدفش لذت بردن خالی نیست واقعا می خواد بره جلو و دنیایی رو فتح کنه.بره جلو،گام برداره ،ونترسه از تمام موانعی که جلو باش سبز می شه واونها رویکی یکی وبه زیباترین شکل رد کنه.اینها قشنگ ترین لحظات یک آدمه اگر به واقعیت ببیونده.و به قول استادی که دیروز هم کوبه ای من بود فقط باید بخوادتا همه چیزهای قشنگ براش مثل تابلویی جلوش سبز شن.

بس از همین لحظه می خوام وسعی خواهم کردم بشم اون دختری که با تمام وجودم تلاش کنم نه به صورت عادتی و روزمره واون ماشین اتومات بلکه با تمام انرژی درونم چون من از تمام این موانع گذشتم اما با کمی تاخیر که این تاخیر کاملا درآینده جبران بذیره.بس با تفکری زنده و با توکل به خدا حرکتی متعالی را آغاز می کنم. ومطمئنم که موفق خواهم شد.

(ببخشید امشب یک خرده عرفانم زده بالا)

No comments: