Tuesday, October 25, 2005

دوست جون سلام


می دونین امروز تا اینجا یکی از بهترین روزای عمرم بوده و احساس می کنم همه روزای سختم تموم شده و
بهترین روزها در انتظارمه.چون خانم گلم اومده,
حداقل ده روز اینجاست پییش من و تمام کسای که دوستش دارن
آخه آمدنشم از قشنگ ترین آمدنای دنیا بود.شب قبل کمی دلتنگی و نگرانی در من ناشی از نیامدنش به وجود آورد

وامروز در حالی که
من سه شنبه هفته دیگه منتظرش بودم زنگ زد وگفت من اومدم اما با کلی پیچش -گرچه من کشته مرده این پیچشهای -رویاییشم
باور کنید که می خواستم همان جا بال در بیارم و فکر می کردم این لحظه رو را دارم تو خواب مبینم هنوزم درپوست خودم نمی گنجم نمی دونم وقتی دم در باشم و قرار باشه در باز بشه چه کار می کنم خانمی گلم سلام خوش اومدی به شهر خودت وبه قول خودت شهری پر از سرما وسوز