دوهفته ای هست که اومدم.شروع مسافرتم که فوق العاده بود.با یک استاد خوب برخوردم و هم کوپه ای بودم که واقعا همیشه دوستش داشتم.سال دوم دبیرستان معلم عربیمون بود.این خانم از نظر شخصیتی واقعا برای من الگو بود.البته بسیار کتابی و درعین حال رمانتیک حرف می زد.همیشه صورتی شاداب وبشاش داشت و بایک احترام ومحبت خاصی با شاگردا حرف می زد.باور کنید اینبار هم که دیدم حتی کوچکترین تغییری در این رفتارهاش بیدا نکردم غیراز چند تا چروک اضافه که نشان از افزوده شدن تجربیات زندگیش بود.بهر حال شب بسیار خوبی رو در کنارشون داشتم.
بعد هم که آغاز اقامتو تولد کسری(بچه برادرم) وبعد هم روز مادر که لحظات قشنگی رو برای من ودیگران به ارمغان آورداما درست از همون شب خانم برادرم به شدت حالش بد شد وخلاصه من چندروزی رو درکنارش(مثل خواهربزرگترند برای من)بودم وبعدش باز تولد شیرین بانو عزیزم بود.نمی دونم.چرا اما در کنار این همه لحظات قشنگ دل هم گرفته بود.شاید دلیلش همون شرایط سخت امتحانو بود که هنوز خاطرش منو اذیت می کرد.می دونین مغزم رسما کار نمی کرد .اینگار فقط در همون لحظات بودم و می گفتم هر چه بیش آید-خوش آید.البته خیلی هم بد نبودبه صورت کاملا موقتی .البته یک علت دلتنگیمم مطمئن بودم خانوادم ودوستام بودن.من کاملا احساس خلا می کردم.می دونی دوری من فقط به معنای دوری از یک نفرو دونفر نبود .حتی برای کوچمون و اتاقم هم دلم تنگ شده بود وبا تمام وجود دوست داشتم این دو هفته را به جای تهران- مشهد می بودم.اما بهرحال باید بگم لحظات تلخ وشیرین قشنگی رو اینجا گذروندم
.
حالا یک تصمیم جدید گرفتم.واقعا تصمیم گرفتم این تابستون تهران بمونم و با استفاده از تجربه های داداشم کلی خودمو بسازم و کلی نقصامو بر طرف کنم یا حداقل یاد بگیرم که برطرف کنم.البته این پیشنهاد برادرم بود.بهرحال قراره این دو ماهه زندگی همراه با کار وتلاش ویادگیری باشه.تمام سعیمو می کنم
برادرم امروز یک حرف قشنگ زد که شاید خیلی ساده باشه اما قرار سر لوحه این دوماهه من قرار بگیره:"قبل از هر کاری فکر کن که چه شکلی اون کار می تونه به بهترین وکاملترین کار تبدیل بشه.البته نکته مهم ماجرا اینجاست که این مسئله باید ازکار ساده صبحانه
".خوردن شروع بشه و بره تا آخر شب لحظه خوابیدن
No comments:
Post a Comment