Friday, January 14, 2005

احترام

احترام
از دیروز تا حالا دارم فکر می کنم که چرا بعضی ها واقعا قدر انسان بودنشون ومخصوصا خانم بودنشان را نمی دانند اینقدر راحت
وبی مهابا
شخصیت خودشان با چند کلمه این قدر راحت بدون اینکه بدونن له می کنند که آدم گاهی از انسان بودن خودش هم خجالت می کشه.کاش این آدم دوست من نبود وکاش من دوستش نداشتم که اینقدر اذیت بشم برای این مسئله اون موقع می گفتم غریبه ست وبه خودش ربط داره ولی الان از عمق وجودم دارم می سوزم.(قضیه سر بد صحبت کردن یکی از دوستانم با استاد ترم قبل من بوده)چرا اینقدر انسان های دور وبرم دارن به مسائل مهم زندگی وبه حرمت هایی که بین انسانها وجود داره بی اهمیت می شن.واقعا چه چیزی باعث این مسئله شده؟آخه درد من همین یک آدم نیست خیلی های دیگه را هم در رابطه با این مسئله در اطرافم دیدم ولی دیروز این مسئله به وجودم رخنه کرد وآرامش منو واقعا بهم زد.وهمش دارم از دیروز تا حالا از خودم می پرسم چی باعث می شه که این انسان ها به سادگی حرمت ها رابشکنند؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟واقعا چی؟شرایط خانوادگی؟فرهنگ خانوادگی؟شرایط سخت زندگی؟عدم ثبات؟زیادی محدود کردن بچه ها توسط پدر مادرها که بعد از جایی دیگه سر دربیاره؟یا شرایط خیلی فراهم بدون اینکه بچه ها بفهمن که پدر مادر ها چقدر دارن زحمت می کشن؟واقعا اگر می دونین بهم بگین؟ولی یک چیزی را بعد از تمام این قضایا می دونم وآن اینکه من باید در موقع مناسب یک جوری دوستم را متوجه اشتباهش بکنم حتی اگر از دست من ناراحت بشه.چون من برای دوستیمون وبرای هر لحظه ای که با هم بودیم گشتیم یا سر یک سفره غذا خوردیم واقعا ارزش قائلم.به خودم قول میدم که در این زمینه تمام تلاشم را بکنم خواه پند گیرد خواه ملال.
سراین قضیه من یک چیزی را خوب فهمیدم.خودم وخانمی وسه تفنگدار رو شناختم و خوشحالم که ما رگههایی از عقل واحترام در مغزمون جاریست وحداقل از این جهت از نسل هم سن وسال خودمون دستمون خیلی جلوتره مخصوصا دوستان واز این نظر واقعا دست
تمام پدر مادرهامون را برای تربیت ومراقبتمون میبوسم و خدا را به خاطر همچین نعمتی شکر می کنم.
************************************************************
هفتهایی بود که داشتم با خواهر جدیدی که تازه شش ماه است که وارد خانواده ما شده زندگی می کردم تازه داشتم احساس می کردم یک خواهر بزرگتر پیدا کردم وهر روز باهم می رفتیم گردش پیاده روی وخیلی این دوران بهمون خوش گذشت آخه اون یک آدم خوش صحبت با یک لهجه خیلی قشنگه که کمتر کسیه که از اون بدش بیاد ام 4 روزه که برگشته به دیار خودش دوریش خیلی برام سخته البته دعا می کنم این دفعه که بر میگرده دیگه کارش درست بشه بره سر خونه زندگیه خودش البته در مشهد ومن هر روز برم خونش خودم را بندازم.ودوباره با هم بریم گردش ودوباره بیاد برامون جک تعریف کنه ودوباره خنده اون خونمون را شاداب کنه تا اون هم علاوه برما راضی باشه ازتمام شرایطش.به امید هر چه زودتر رسیدن اون روز.
************ **************************************************
میدونین داشتم به چی فکر می کردم به اینکه واقعا چگونه دو انسان از دودنیای متفاوت بهم می رسند و باهم باعشق زندگیشون را
شروع می کنن ویک عده تا آخر عمرشان با خوبی وخوشی زندگی میکنن ویک عده دیگر یا به خاطر بچه هاشون میشینن زندگی می کنن یا از هم جدا می شن .واقعا جریان چیه اکثر اینا زندگیشون با خوبی وخوشی آغاز می شه همه اینا پیمان می بندن که تاآخر عمر در کنار هم زندگی کنند ؟پس چرا؟هنوز نمی تونم خیلی فلسفه این مسئله را درک کنم چون من هیچ وقت در شرایط اونها یعنی ازدواج قرار نگرفتم اما چند چیز را بر اساس موقعیت های خاص اجتماعی که برام پیش آمد میتونم بگم:
اولیش اینکه خیلی از اینها بدون کوچکترین شناخت با هم ازدواج می کنن و حالا یک عده شانسی اخلاقاشون با هم جور در میاد وبا هم زندگی خوبی را می کنن عدهای دیگر هم بدبخت می شن.شاید اگر اینها دو روز با هم راه می رفتن می فهمیدن که مال دودنیای متفاوت هستند که کوچکترین وجه مشترکی باهم نداره
عدهای دیگر باهم بیرون هم می رن از همدیگر هم شناخت پیدامی کنن ولی به خاطر توقعات بالاشون از همدیگه با دو تا توهین به همدیکه از هم جدا می شن.متاسفانه این عده که شامل خیلی از جوانای امروز ما می شه که شاید من یکی از آنها باشم.فکر میکنن قرار است که از روز اولی که میرن سر خونه زندگیشون مثل دوران نامزدی همه چی زیبا باشه که البته می تونه باشه وهمان طورکه توی خونه پدر مادر به حرفشون می کردن وهمه چیز آماده وهمیشه بهشون چشم می گفتن الن هم همینگونه باشد وچیزی به نام گذشت در اول زندگی خیلی دیر براشون معنا پیدا می کنه وبرای اینکه می خوان مثل بچگیاشون حرف خودشون به کرسی بنشینه اما دقیقا این لحظه ای است که آدما نمی دونن که دارن زندگیشون را از هم می پاشن چون من فکر میکنم برای عقاید خودشون بیشتر از زندگیشون ارزش واهمیت قائلن اگر اینها در زندگیشون برای هر عقیدهای الویت بندی بکنن شاید هیچ وقت مشکل پیدا نکن.شاید اونها بعضیشون هم همون حرمتی که بهتون گفتم برای خودشون وزندگیشون قائل نبودن همون حرمتی که پدرمادرمون برای همه چیز قائل بودن؟البه این به عینه برای من ثابت شده .
اما مایی که این وسط این مسائل را میدونیم واقعا وظیفمون نسبت به زندگی آیندمون وتربیت خودمون برای یک زندگی بهتر چیه ؟چطوری می تونیم واقعا خودمون رابا پایه واساسی که از قبل داریم محکم کنیم واز خودمون انسانی بسازیم که واقا بتونه تمام این مسائل را عملی کنه.چگونه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

Monday, January 10, 2005

تصمیمات جدیدم

سه هفته است که از دوره جدید زندگیم گذشته.توی این سه هفته خیلی کم تلاش کردم اما یک جورایی راضیم .چون من معمولا موقع امتحانا که میشه دعا میکنم امتحانا زودتر تموم شه ومن به برنامه های خودم برسم ولی کمتر پیش میاید که اون کارایی که دوست دارم انجام دهم .اما این دفعه توی تصمیماتم کسان دیگری سهیم هستند که شاید اگر اونها نبودند من هیچ وقت موضوع را جدی نمی گرفتم وخوشحالم بر خلاف فکری که می کردم همراهانم از خودم جدی تر ومصمم تر هستند که احساس می کنم برای اولین بار درعمرم همراهای پایهای توی کارهای اجتماعی پیدا کردم.بهرحال داریم مجلمو.ن راکم کم راه میندازیم وخوشحالم چون دارم به یک بعد دیگه از زندگیم هم میرسم وخوشحالم چون دوسای دیگه هم با من در این راه با من همراهند.
******************************************************************
من توی این 2و3 هفته یک شناخت خوبی از خودم برای کارم هم پیدا کردم وتصمیم گرفتم که فقط یک راه را توی کارم وآن هم برنامه نویسی که خیلی سریعتر توش جلو میرم را ادامه بدم وهمچنین یک کار دیگه هم شروع کذرد که مدت یک ساله آرزوی آن را دارم وآن-هم unfied modeling language
است.
********************************************************************

Tuesday, January 04, 2005

یک روز بارونی

بارون بارونه زمینا تر میشه
گلنسا جونوم کارا بهتر میشه
گلنسا جونم توی شالیزاره
میخواد که بچاد
طاقت نداره,طاقت نداره....
...................................
بارون میاد جرجر پشت خونه ی هاجر
هاجر عروسی داره دنب خروسی داره


چقدر بوی بارون امروز منو به یاد این شعرای دوران کودکیم میندازه.چقدر زیبا بود وچه زود گذشت
مثل یک چشم به هم زدن .
********************************************
امروز خیلی خوشحالم چون با یکی از هم دانشکدهای هام که مدتها بود فکر میکردم این باید آدم جالب وپری باشه دیدم چند کلمه ای هم صحبت کردم مدتی هم هست وبلاگشو میخونم واحساس میکنم درست فکر میکردم ودقیقا همون چیزی است که قیافش نشون میده (قیافه ش مثل بچه زرنگای عینکی خارجی می مونه البته واقعا دانشجوی خوبیه ) به انسان شناسی خودم وخانمی واقعا تبریک میگم .اما خوشحالی واقعی من از این جهته که افتادیم توی خطی که من مدت زیادی در آرزوش بودم یعنی مجله الکترونیکی واتفاقا این آدم هم حاضر به همکاری با ما شده وبه شدت این مسئله را جدی گرفته و هنوز هیچی نشده خودش را جز اعضای اصلی می دونه وقرار اولین جلسه گفتگو را با اعضا با ما گذاشته وخلاصه همه چیز داره به سمت آرزوی من میره.به سمت روزنامه نگاری که من همیشه دوست داشتم .به سمت جمع شدن افراد در جهت یک کار مفید جمعی.خدایا ازت متشکرم از صمیم قلب .من میخوام این لطف تورا به خودم وبقیه در عمل جبران کنم .خدایا قول میدهم از هیچ تلاشی دریغ نکنم .احساسی به من می گه زندگی پر تلاش جدیدی را داری آغاز می کنی همراه با تلاطم ها وسختی ها وزیباییهای زیادی.
ببینید این فکر مجله از یک روز لب باغچه دانشگاه نشستن شروع شد با یک پیشنهاد ساده بچه ها اما من وخانمی همون روز این پیشنهاد را اینقدر جدی گرفتیم وبه خودمون قول دادیم که این کار را حتما ادامه بدیم.خدایا وقتی می خوای زندگی یک آدمو عوض کنی چه کارهایی را که جلوی پای یک آدم میذاری.الان از اون روز اولین فکر ش 3 ماه بنظرم می گذره وفکر کنم حداقل 1 ماه دیگه تا اولین شمارش جا داشته باشیم.امیدوارم به زودی براتون بنویسیم که ما اولین شماره مجلمون را دادیم.به امید
اون روز
*******************************************.
چند وقته که دارم فکر می کنم من به اندازه کافی تلاش نکردم تا اون زندگی سطح بالایی را که همیشه از خودم توقع داشتم داشته باشم البته این را امروز به خانمی گفتم واون به من یک درس خوب داد واون اینکه هر آدمی برای خودش تکه با هر ویژگی وشخصیتی که باشه واین من را خیلی آروم کرد وخیلی یادخصوصیات خاص خودم که ممکنه از نظر خیلی ها قابل قبول نباشه اما من کلی زحمت کشیدم به قول خانمی تا به اون رسیدم وخوشحالم به آن رسیدم افتادم و الان به گذشته خودم بر میگردم میبینم من خیلی کم پیش اومده تنبلی کنم وهمیشه نهایت تلاشی که در آن شرایط می توانستم کردم وواقعا احساس می کنم بیشتر از این کاری از دستم بر نمیومده.پس اول اینکه از خودم ناراحت نیستم اما دیروز از بزرگی در تلویزیون چیزی شنیدم وآن اینکه فرق انسان های موفق با ناموفق اینه که همه اینها تمام امور خوب را می دونن وباور دارند اما الویت بندیشون توی کارها وانتخاب راهشونه که باعث موفقیت یا شکستشون میشه.ومن فکر میکنم اشکالی که من داشتم در راهی که می رفتم باعث شده که احساس رضایت مندی من از خودم تا حدودی خدشه دار شود .من فکر میکنم من دو اشکال بزرگ داشتم اول اینکه فکر می کردم که همیشه فقط باید تلاش کنم تا برسم به مقصد وبالاخره تلاش به یک جایی آدم را میرسونه اما به این فکرنمی کردم که این تلاش باید با فکر وبرنامه ریزی همراه باشه و اینکه دقیقا مقصد نهایی من مشخص باشه تا به اون نتیجه ای که می خواستم برسم.اما حالا فهمیدم که باید با یک برنامه ریزی درست برای کاری به اندازه خودش وقت بذاری وتلاش کنی تا به همه کارهایی که دوست داری برسی .بعدشم برای هر کاری به اندازه خودش ارزش بگذاری وتلاش کنی.دوم اشکال من این بود که همیشه با وجود دهها بار شکست باز خودم را توجیه می کردم ومی خواستم یک جوری اشکالاتم را بپوشونم چون همیشه می ترسیدم از اینکه اشکاالاتم روبشه اما الان مدتی است که یاد گرفتم دیگه از هیچی تو زندگیم نترسم وبا استواری توی هر کاری جلو برم بعدشم ناراحت نمی شم که اشکالاتم رو بشه وگاهی با وجود بد بودنشون خودم آنها را آشکار می کنم و گاهی هم با پرویی تمام به آنها افتخار می کنم تا اون اشکال اینقدر منواذیت کنه تا خودش کم کم در من حل بشه و برطرف بشه .در ضمن چند وقته که تقریبا اصلا خودم را توجیه نمی کنم وبرای هر مشکلی که به وجود میاد مهمترین مسئله اینه که خودم را توجیه نکنم.

Sunday, January 02, 2005

آغازی نو در فصل جدید زندگیم

سه چهار روزه دارم به شدت درباره سایتمون فکر می کنم امروز هم رفتیم با اکثر کسانی که دوست داشتیم برای همکاری جدی با سایت صحبت کردیم وتقریبا هر کسی تا یک حدی قول داد اما راستش با اینکه به کسایی گفتیم که بهشون اعتماد داشتیم اما یکمی ته دلم می لرزه و فعلا فقط به خودمون دوتا یعنی من وخانمی اعتماد دارم.ولی از طرفی هم یک چیزی را در زندگیم یاد گرفتم واون اینکه به حسم اعتماد کنم وحس من با تمام وجود به من می گه شروع کنید بقیه هم پایه خواهند شد.از یک دوست بزرگ که به من اعتماد کرد که مثل یک برادر همیشه برای من دلسوزی کرد (گرچه گاهی هم برادرانه روی اعصاب من راه رفته)وخیلی در اعتماد به نفس من در زندگی موثر بوده وکلی سیستم زندگی منو تغییر داده یاد گرفتم باید به آدم های پر تلاش عاشق اعتمادکنم همون طور که اون به من اعتماد کرد وباعث شکوفا شدن توانایی هایم شد حتی بدون لحظه ای تردید و عدم اعتماد با وجود تمام کاستی های من .همین امر باعث شد نه تنها من به خودم اعتماد کنم بلکه روز به روز بهتر پر تلاش تر ظاهر شوم.ببینید این اعتماد چقدر زندگی مرا متحو ل کرد.پس به خودم قول می دم اعتماد صاقانه مجددی به آدمای دور وبرم بکنم .مطمئنم اون آدمایی که من می شناسم روز به روز همراه تر می شن.
جنبه دیگر ساختن این سایت از روز اول این بود که این سایت باید فقط یک سایت معمولی نباشه و یک سایتی باشه که هر جوان متفکری توش وارد شد احساس کنه وارد یک سایت باشکوه شده اما امروز این تعلل در نپمن ایجاد شد که نباید خیلی آرمانی فکر کرد چون بعدا ممکنه تو ذوقمون بخوره البته باید این اول راه به ما یاد آوری می شد اما به یک چیز دیگرهم معتقدم وآن اونکه دانشمندان بزرگ اول همه چیز را در خیال داشتند بعد به مرحله عمل رسوندند البته اونها هم مرد عمل بودند اما عشق هم خیلی اونها را یاری کرد والن فقط یک چیز را مدانم وآنکه بدون هیچ تردیدی باید سعی خودمون را برای بهترین کاری که از دستمون بر می آید بکنیم .فقط یک چیزی یادمون نره خدا همیشه باهمونه خدا در هیچ تلاش درستی نبوده که همپایه بندهاش نبوده.خداجون فقط راه های درست را توی این کار جلوی پامون بذاروبه ما کمک کن تا دراین تلاش گروهی از خودمون مداومت وهمکاری نشون بدمیم.