من از بچگی به شدت آدم شاد و سرخوشی بودم و همیشه یک زندگی روتین وخوبی رو در کنار خانوادم داشتم.خوب بچه آخر بودم و توجه همه خانواده به سمت من بود و شاید می شه گفت این دوست داشتن وعلاقه بیش از حد همه باعث شده بود ه بود که وابسته به دیگران زندگی کنم . اما نقطه سخت وقشنگ زندگی من دقیقا وقتی شروع شد که برادر من از پیش ما رفت شهر دیگه برای تحصیل و من تازه اونجا بود که فهمیدم بهترین دوست زندگیم کسی که هر لحظه اراده می کردی یا نمی کردی کنارت بود دیگه پیشم نیست .بعد یک سال شک زدگی فهمیدم که باید از این به بعد خودم روی پای خودم وایستم بدون کمک هیچ کس.تو اون یک سال فکر می کردم دیگه هیچ وفت یک زندگی قشنگو مثل همیشه نخواهم داشت اما در یک تابستون به یادموندنی که ما سال اول کنکورمون بود تلفنمون زنگ خورد وپشت تلفن یکی از همکلاسیهام بود که جلوی من می شست اما من تا حالا حتی یک بار هم باهاش تلفنی صحبت نکرده بودم واین شد که باهم و چند تا از دوستای دیگمون رفتیم کلاس هندسه تحلیلی.کلاس رفتن همانا و دوست شدن ما هم همانا.هر چی با این دوست گل آشنا می شدی بیشتر به سمتش جذب می شدی .هرچی می گذشت بیشتر احساس می کردم زندگی داره برام یک معنای دیگه پیدا می کنه البته نمی گم شرایط سنیمون هم بی اهمیت در خیلی تحولات بود. اما باور کنید این دختر یک چیز خاصی بود وهست البته یک دختر ساده وبی غل وغش که واقعا تو دلش جز پاکی وصداقت نبود.من تا این سال کلی دوست خوب داشتم اما تا اون موقع غیر از شیرین بانو وآرزوی عزیز هیچ کس معنای جدیدی رو تو زندگیم ایجاد نکرده بود.همه چیز با این دوست قشنگم یک رنگ و بوی خاص پیدا کرده بود.امروز شاید حدود5 سال وخرده ای از این دوستی می گذره .توی این 5 سال ما شاید بیشتر روزهای زندگیمونو و بیشتر تجربه های دوران اول جوونیمونو باهم گذرونیدم.باهم درس خوندیم برای کنکور باهم قبول شدیم تو داشگاه دوباره همکلاسی شدیم .باهم وبلاگ نویسی رو شروع کردیم.باهم گشتیم.باهم تجربه کردیم.باهم حدودا کارشناسی قبول شدیم.باهم رفتیم خبرنگاری یاد گرفتیم.عکاسی کردیم.باهم سینما می رفتیم. ختی الان صمیمی ترین دوستامون تقریبا مشترک شدن.شاید تا حدودی الگو های رفتاریمون یکی شده.دوست داشتنیهامون برای هم عزیز شده.اون تفاوت ها یی هم که باهم داریم همیشه ما رو در جهت پیشرفتمون پیش برده.
شاید خیلی وقتا از نظر فیزیکی و روحی از هم دور شدیم و خیلی تجربه ها و جداگانه گذرونیم ولی مهم اینه که وقتی پیش هم بر می گشتیم از قبل بیشتر همو دوست می داشتیم.به قول رویا گلم دوستیمون خیلی ریشه دار شده .
راستش این چند ماه اخیر من یک خرده حال مساعدی نداشتم.انگار مثل خرس های قطبی توی یک خواب زمستانی رفته بودم و اصلا هم دوست نداشتم بیام بیرون و لحظه به لحظه بیشتر در خودم فرو رفتم البته خودم این حالو می فهمیدم شاید یک جورایی شبیه همون روزایی بود که داداشم از پیشم رفته بود . بهر حال باعث شده بود که من از این دوست خوبم دور بشم اما این روزا در اولین لحظات اردیبهشت عزیز که من دوباره همون سرخوشی وخوشحالی روزهای قبل زندگیمو به کمک کیمیاگر عزیزم پیدا کردم. ما یک جورایی فصل جدیدی رو در زندگیمون آغاز کردیم .خانمی گلم تو این چند ماه تو هم خیلی تغییر کردی .دیروز که باهم حرف می زدیم احساس می کردم خیلی بیشتر از همیشه من وتو همو در ک می کنیم.گرچه صادقانه می گم همیشه حتی در همین چند ماه برای دیدنت روز شماری می کنم اما این چند روز اخیر برای من روزهای قشنگ قبلی رو یاد آوری کرد.اون دویدن ما به سمت هم برای دیدن هم به من فهموند که دوباره یک زندگی قشنگ پرمعنا رو داریم شروع می کنیم.به من فهموند که داریم به درخت دوستیمون دوباره آب می دیم. رویا گلم با تمام وجود به هردومون تبریک می گم و مطمئنم که دوباره روزهای خوشی رو آغاز کردیم وروزهای بهتری در انتظارمونه. کیمیاگر خوبم ممنون که تشویقم کردی دنبال خودم واین دوستی برم.
شاید خیلی وقتا از نظر فیزیکی و روحی از هم دور شدیم و خیلی تجربه ها و جداگانه گذرونیم ولی مهم اینه که وقتی پیش هم بر می گشتیم از قبل بیشتر همو دوست می داشتیم.به قول رویا گلم دوستیمون خیلی ریشه دار شده .
راستش این چند ماه اخیر من یک خرده حال مساعدی نداشتم.انگار مثل خرس های قطبی توی یک خواب زمستانی رفته بودم و اصلا هم دوست نداشتم بیام بیرون و لحظه به لحظه بیشتر در خودم فرو رفتم البته خودم این حالو می فهمیدم شاید یک جورایی شبیه همون روزایی بود که داداشم از پیشم رفته بود . بهر حال باعث شده بود که من از این دوست خوبم دور بشم اما این روزا در اولین لحظات اردیبهشت عزیز که من دوباره همون سرخوشی وخوشحالی روزهای قبل زندگیمو به کمک کیمیاگر عزیزم پیدا کردم. ما یک جورایی فصل جدیدی رو در زندگیمون آغاز کردیم .خانمی گلم تو این چند ماه تو هم خیلی تغییر کردی .دیروز که باهم حرف می زدیم احساس می کردم خیلی بیشتر از همیشه من وتو همو در ک می کنیم.گرچه صادقانه می گم همیشه حتی در همین چند ماه برای دیدنت روز شماری می کنم اما این چند روز اخیر برای من روزهای قشنگ قبلی رو یاد آوری کرد.اون دویدن ما به سمت هم برای دیدن هم به من فهموند که دوباره یک زندگی قشنگ پرمعنا رو داریم شروع می کنیم.به من فهموند که داریم به درخت دوستیمون دوباره آب می دیم. رویا گلم با تمام وجود به هردومون تبریک می گم و مطمئنم که دوباره روزهای خوشی رو آغاز کردیم وروزهای بهتری در انتظارمونه. کیمیاگر خوبم ممنون که تشویقم کردی دنبال خودم واین دوستی برم.
1 comment:
آآآآآآآآآآ
من چی میتونم بگم، جز اینکه یک جیغ بنفشششش بکشم از شدت سرخوشی و شادی
ممنون خدا،
مرسیییییی فرناز
Post a Comment