پانزده روز از سال گذشت به همین زودی وبه یک چشم به هم زدن اما خیلی خیلی خوب بود.اما چون در کنار بزرگترها بود یک فرصت بسیار عالی برای فکر کردن به تمام رفتارهاو مقایسه آنها با رفتار وگفتار دیگران و میزان پیشرفت خودم در این سالها.راستش من هر چند وقت یکبار یک تونل به درون افکارم میزنم تا ببینم بیرون از این زندگی اجتماعی در این مغز چه می گذره.و این کار در طول مدت زمان کوتاهی باعث یک تحول در من می شه و کلی کیفیت زندگیمو تغییر می ده.پیشنهاد می کنم شما هم این کارو بکنین.
این مدت من با تمام وجودم سعی کردم از خودم بپرسم کییم؟اصلا برای چی دارم زندگی می کنم.چقدر کنترل زندگیم دست خود واقعیمه نه شرایط محیطم؟خلاصه به این نتیجه رسیدم که من دختری هستم 22 ساله که سعی کردم از 16 سالگی استقلال فکری داشته باشم .برای همینبه مسافرت های تک نفره رفتم.خیلی چیزها رو کنار دوستانم تجربه کردم مخصوصااستقلال فکری رو.سعی کردم خودمو واستعدادهامو با تمام وجودم بشناسم.سعی کردم دلایل رفتارهای مختلفی که پدر ومادرو یا برادرانم این سالها با من داشتن که واقعا باعث شدن من چنین افکاری داشته باشم جزبه جز بررسی کنم.راستش حالا دیگه می دونم اختلاف سلیقه هامونو ومی دونم حتی وجه اشتراک افکارمونو واین شناخت طرز رفتار با هر کدوم از اونها را به من یاد داده وحتی با آدمای دیگه اطرافمو.من فهمیدم علت اینکه من با افراد مختلف راحت کنار میام اینه که سعی می کنم اول اونارو خوب بشناسم وبدونم بسته به شخصیتشون چه شکلی باهشون رفتار کنم.برای همین کمتر با اختلاف سلیقه ها دچار مشکل شدم.
من فهمیدم توی این چند سال سعی کردم زندگی یک بعدی نداشته باشم.درس خوندم حتی رفتم طراحی وبرنامه نویسی سایت یاد گرفتم ودر این بین تجربه کاری پیدا کردم.با یک استاد بسیار خوب آشناشدم که یک حرف خیلی قشنگ یاد گرفتم ازش و اونم این بود که گفت "اگر حتی فکر می کنی کارت بده بازم ارائش بده چون این کار مال توه و هیچکس به اندازه خودت در اون لحظه پی به اشتباهش نمی بره و این خیلی خوبه چون باعث می شه تو خودتو در زمینه کاری بشناسی و به جای سرپوش گذاشتن روی عیبت در اثر مرور زمان کارتو به احسنت تبدیل کنی حالا اگر جلوی چند نفر هم خراب شدی اون خیلی لحظه ای .مطمئن باش بار کارهای خوب بعدیتو اون ذهنیتو از ذهنشون بیرون می کنی" و واقعا همین شدالبته یک چیز دیگه هم بهم یاد داد و اون سر وقت حاضر شدندر مکان بود که من هنوز نتوونستم کاملا اینو یاد بگیرم اما واقعا سعمو کردم در این زمینه.همچنین چند دوست خیلی خوب پیدا کردم که با یکیشون به نام هستی عزیز الان خیلی صمیمی ام و الان پایه ورزش هم شدیم وهمچنین گاهی اوقات با هم کار می کنیم.
توی این چند سال من شکسته شکسته ورزش کردم و الان ورزش کردن جز برنامه هفتگی من شده و واقعا هفته ای که ورزش نکنم احساس رخوت و سستی بهم دست می ده.
این چند سال روند کتابخونیمو افزایش دادم.حتی با کمک دوست عزیزم وبلاگ خوندن جز زندگی روزمره من شدکه البته این خیلی به رشد فکری من کمک کرد.
دوستان زیادی پیدا کردم.که مهمترین اونها خانمی عزیزم و شیرین بانو و و دو دوست خوب نوازندم هستند
که بهترین لحظات رو با اونها گذروندم و می گذرونم ومهمترین اثر روی زندگیم داشتن.البته 3 تفنگدار و مژده عزیزوزیبا خانم عزیزم رو هم نباید فراموش کرد.
رانندگی یاد گرفتم وباز با کمک خانمی عزیزم به طوری جدی اونو شروع کردم و الان یک راننده ای حداقل نیمه حرفه ای شدم که این باعث شدم که مسئولیت از رو دوش پدرو مادرعزیزم بردارم.البته رانندگی یک تاثیر خاص دیگه هم روم داشت و اونم اعتماد به نفس بالایی که بهم دادکه البته شاید ابتدا این اعتماد به نفس کاذب بود بعد کم کم تبدیل شد به یک اعتماد به نفس واقعی و می تونم بگم رانندگی یک نقطه اوج بسیار خوبی برای من بود که باعث شد من واقعا تمام سعیمو بکنم تا آدم دقیقی بشم و همچنین باعث شد کلی ترسم تو زندگی واقعی بریزه.ترس از اینکه ممکنه یک کاری رو نتونم انجام بدم(چون از تمام بچگی تا بزرگیم فکر می کردم سخت ترین کار دنیا رانندگی و من هیچ وقت راننده نمی شم)باعث شد من مطمئن بشم که از عهده هر کاری تو زندگی بر می آم و هیچکاری واقعا دیگه برای من نشد نداره واین همون اعتماد به نفسی که می گم من بهش رسیدم و همینجا از خانمی عزیزم که روز اول رانندگی من کنارم نشست و گفت "تو برو من هواتو دارم" واقعا ممنونم شاید واقعا اگر اونروز اون چنین حرفی نمی زد من الان هنوز راننده نمی شدم .
گردشمورو هم توی این مدت کردم.گردشهایی که برای من واقعا ناب بودبا دوستان خیلی خوبم وا نرژی فراوانی به زندگی من بود و روحیه امید و زندگی رو در من زنده نگه داشت.و در مواردی حتی مسیر زندگی منو تغییر دادوبه من یاد داد که زندگی روزمره ام رو باید کنار بگذارم.
کلی به کارهای خونه رسیدم وبه پدر ومادرم.کلی از زندگیم استفاده کردم ویک زندگی آرام وخوبی داشتم اگر دغدغه ای هم بوده مربوط به افکارم بوده که می خواستم خودمو کشف کنم و دنیای اطرافمو.توی این چندسال درسته که شاید می شد خیلی بیشتر از این کار بکنم وخیلی بیشتر ازاین از وقتم استفاده بکنم اما به طور کلی می تونم بگم روند خوبی داشته و کمتر زندگی روزمره و یکنواختی داشتم.و از بیشتر کارهایی که شروع کردم نتیجه مطلوبی گرفتم.
خوب حالا من احساس می کنم واقعا یک دور جدیدی در زندگی من آغاز شده که بهش می گم جوانی که به نظر من برزخی بین بچگی وبزرگسالی است که من فهمیدم با این موج اطلاعاتی که در جامعه رواج پیدا کرده برای اینکه بتونیم یک زندگی به تمام معنا و واقعی داشته باشیم باید ترتیبی داد تا هم از زندگیمون استفاده کنیم وهم بتونیم واقعا از تکنولوژی روز به عنوان یک ابزار برای بهترین زندگی استفاده کنیم و به اون انرژی که در درونمون هست به معنای واقعی جهت بدیم.من فکر میکنم لازمه همه اینا در ابتدا این است که ابتدا یک محیط نرمال و آرام برای خودم آماده کنم.محیطی که امنیت فکری وروحی در آن باشه که بعد برنامه ریزی کرد و بعد بریم جلو البته هر لحظه باید این مسیر چک بشه بدون اینکه راهش تغییر کنه.
من فهمیدم که توی این چند سال تصمیم خیلی گرفتم اما به خیلیاش عمل نکردم از این به بعد تصمیماتمو توی این وبلاگ می نویسم و تمام سعیمو می کنم تغییرش ندهم .از اول سال هم برای هر دوهفتم برنامه ریزی کردم و تا اینجا خوب پیشرفت کردم وبه برنامه هایی که ریختم عمل کردم.فقط مدوامت ومداومت ومداومت نباید یادم برودو تا کاری رو تا آخرش تموم نکردم وحق ندارم سراغ کار دیگری بروم.
برنامه دیگری که با خانمی عزیز ریختیم اینکه 46 کتاب در سال آینده بخوانیم که سعی کنیم بیشترش مشترک وهم زمان باشه تا بتونیم درباره آنها بحث و تبادل نظر کنیم.همچنین باید سعی کنم فیلم ها رو همزمان ببینیم.یک تصمیم خوب دیگه هم گرفتیم و اونم اینکه برای کارامون برنامه ریزی کنیم تا حداقل یک پلق از دقیقه 90جلوتر باشیم.یک فکر دیگه ای هم که باهم کردیم این بود که شر.ع کنیم اطلاعات کامپیوتریمونم بالا بریم با مجله خوندن ودنبال سایت کامپیوتری خوب بگردیم تا اطلاعات کسب کنیم.
مطمئنم اگر بخواهیم در اثر تلاش بهاین هدفهامون خواهیم رسید.
این مدت من با تمام وجودم سعی کردم از خودم بپرسم کییم؟اصلا برای چی دارم زندگی می کنم.چقدر کنترل زندگیم دست خود واقعیمه نه شرایط محیطم؟خلاصه به این نتیجه رسیدم که من دختری هستم 22 ساله که سعی کردم از 16 سالگی استقلال فکری داشته باشم .برای همینبه مسافرت های تک نفره رفتم.خیلی چیزها رو کنار دوستانم تجربه کردم مخصوصااستقلال فکری رو.سعی کردم خودمو واستعدادهامو با تمام وجودم بشناسم.سعی کردم دلایل رفتارهای مختلفی که پدر ومادرو یا برادرانم این سالها با من داشتن که واقعا باعث شدن من چنین افکاری داشته باشم جزبه جز بررسی کنم.راستش حالا دیگه می دونم اختلاف سلیقه هامونو ومی دونم حتی وجه اشتراک افکارمونو واین شناخت طرز رفتار با هر کدوم از اونها را به من یاد داده وحتی با آدمای دیگه اطرافمو.من فهمیدم علت اینکه من با افراد مختلف راحت کنار میام اینه که سعی می کنم اول اونارو خوب بشناسم وبدونم بسته به شخصیتشون چه شکلی باهشون رفتار کنم.برای همین کمتر با اختلاف سلیقه ها دچار مشکل شدم.
من فهمیدم توی این چند سال سعی کردم زندگی یک بعدی نداشته باشم.درس خوندم حتی رفتم طراحی وبرنامه نویسی سایت یاد گرفتم ودر این بین تجربه کاری پیدا کردم.با یک استاد بسیار خوب آشناشدم که یک حرف خیلی قشنگ یاد گرفتم ازش و اونم این بود که گفت "اگر حتی فکر می کنی کارت بده بازم ارائش بده چون این کار مال توه و هیچکس به اندازه خودت در اون لحظه پی به اشتباهش نمی بره و این خیلی خوبه چون باعث می شه تو خودتو در زمینه کاری بشناسی و به جای سرپوش گذاشتن روی عیبت در اثر مرور زمان کارتو به احسنت تبدیل کنی حالا اگر جلوی چند نفر هم خراب شدی اون خیلی لحظه ای .مطمئن باش بار کارهای خوب بعدیتو اون ذهنیتو از ذهنشون بیرون می کنی" و واقعا همین شدالبته یک چیز دیگه هم بهم یاد داد و اون سر وقت حاضر شدندر مکان بود که من هنوز نتوونستم کاملا اینو یاد بگیرم اما واقعا سعمو کردم در این زمینه.همچنین چند دوست خیلی خوب پیدا کردم که با یکیشون به نام هستی عزیز الان خیلی صمیمی ام و الان پایه ورزش هم شدیم وهمچنین گاهی اوقات با هم کار می کنیم.
توی این چند سال من شکسته شکسته ورزش کردم و الان ورزش کردن جز برنامه هفتگی من شده و واقعا هفته ای که ورزش نکنم احساس رخوت و سستی بهم دست می ده.
این چند سال روند کتابخونیمو افزایش دادم.حتی با کمک دوست عزیزم وبلاگ خوندن جز زندگی روزمره من شدکه البته این خیلی به رشد فکری من کمک کرد.
دوستان زیادی پیدا کردم.که مهمترین اونها خانمی عزیزم و شیرین بانو و و دو دوست خوب نوازندم هستند
که بهترین لحظات رو با اونها گذروندم و می گذرونم ومهمترین اثر روی زندگیم داشتن.البته 3 تفنگدار و مژده عزیزوزیبا خانم عزیزم رو هم نباید فراموش کرد.
رانندگی یاد گرفتم وباز با کمک خانمی عزیزم به طوری جدی اونو شروع کردم و الان یک راننده ای حداقل نیمه حرفه ای شدم که این باعث شدم که مسئولیت از رو دوش پدرو مادرعزیزم بردارم.البته رانندگی یک تاثیر خاص دیگه هم روم داشت و اونم اعتماد به نفس بالایی که بهم دادکه البته شاید ابتدا این اعتماد به نفس کاذب بود بعد کم کم تبدیل شد به یک اعتماد به نفس واقعی و می تونم بگم رانندگی یک نقطه اوج بسیار خوبی برای من بود که باعث شد من واقعا تمام سعیمو بکنم تا آدم دقیقی بشم و همچنین باعث شد کلی ترسم تو زندگی واقعی بریزه.ترس از اینکه ممکنه یک کاری رو نتونم انجام بدم(چون از تمام بچگی تا بزرگیم فکر می کردم سخت ترین کار دنیا رانندگی و من هیچ وقت راننده نمی شم)باعث شد من مطمئن بشم که از عهده هر کاری تو زندگی بر می آم و هیچکاری واقعا دیگه برای من نشد نداره واین همون اعتماد به نفسی که می گم من بهش رسیدم و همینجا از خانمی عزیزم که روز اول رانندگی من کنارم نشست و گفت "تو برو من هواتو دارم" واقعا ممنونم شاید واقعا اگر اونروز اون چنین حرفی نمی زد من الان هنوز راننده نمی شدم .
گردشمورو هم توی این مدت کردم.گردشهایی که برای من واقعا ناب بودبا دوستان خیلی خوبم وا نرژی فراوانی به زندگی من بود و روحیه امید و زندگی رو در من زنده نگه داشت.و در مواردی حتی مسیر زندگی منو تغییر دادوبه من یاد داد که زندگی روزمره ام رو باید کنار بگذارم.
کلی به کارهای خونه رسیدم وبه پدر ومادرم.کلی از زندگیم استفاده کردم ویک زندگی آرام وخوبی داشتم اگر دغدغه ای هم بوده مربوط به افکارم بوده که می خواستم خودمو کشف کنم و دنیای اطرافمو.توی این چندسال درسته که شاید می شد خیلی بیشتر از این کار بکنم وخیلی بیشتر ازاین از وقتم استفاده بکنم اما به طور کلی می تونم بگم روند خوبی داشته و کمتر زندگی روزمره و یکنواختی داشتم.و از بیشتر کارهایی که شروع کردم نتیجه مطلوبی گرفتم.
خوب حالا من احساس می کنم واقعا یک دور جدیدی در زندگی من آغاز شده که بهش می گم جوانی که به نظر من برزخی بین بچگی وبزرگسالی است که من فهمیدم با این موج اطلاعاتی که در جامعه رواج پیدا کرده برای اینکه بتونیم یک زندگی به تمام معنا و واقعی داشته باشیم باید ترتیبی داد تا هم از زندگیمون استفاده کنیم وهم بتونیم واقعا از تکنولوژی روز به عنوان یک ابزار برای بهترین زندگی استفاده کنیم و به اون انرژی که در درونمون هست به معنای واقعی جهت بدیم.من فکر میکنم لازمه همه اینا در ابتدا این است که ابتدا یک محیط نرمال و آرام برای خودم آماده کنم.محیطی که امنیت فکری وروحی در آن باشه که بعد برنامه ریزی کرد و بعد بریم جلو البته هر لحظه باید این مسیر چک بشه بدون اینکه راهش تغییر کنه.
من فهمیدم که توی این چند سال تصمیم خیلی گرفتم اما به خیلیاش عمل نکردم از این به بعد تصمیماتمو توی این وبلاگ می نویسم و تمام سعیمو می کنم تغییرش ندهم .از اول سال هم برای هر دوهفتم برنامه ریزی کردم و تا اینجا خوب پیشرفت کردم وبه برنامه هایی که ریختم عمل کردم.فقط مدوامت ومداومت ومداومت نباید یادم برودو تا کاری رو تا آخرش تموم نکردم وحق ندارم سراغ کار دیگری بروم.
برنامه دیگری که با خانمی عزیز ریختیم اینکه 46 کتاب در سال آینده بخوانیم که سعی کنیم بیشترش مشترک وهم زمان باشه تا بتونیم درباره آنها بحث و تبادل نظر کنیم.همچنین باید سعی کنم فیلم ها رو همزمان ببینیم.یک تصمیم خوب دیگه هم گرفتیم و اونم اینکه برای کارامون برنامه ریزی کنیم تا حداقل یک پلق از دقیقه 90جلوتر باشیم.یک فکر دیگه ای هم که باهم کردیم این بود که شر.ع کنیم اطلاعات کامپیوتریمونم بالا بریم با مجله خوندن ودنبال سایت کامپیوتری خوب بگردیم تا اطلاعات کسب کنیم.
مطمئنم اگر بخواهیم در اثر تلاش بهاین هدفهامون خواهیم رسید.
No comments:
Post a Comment