Monday, April 17, 2006

جزیره ای در دوردستها

ساعت 3.5 ظهراست و هوابسیار گرم.سوار بر هواپیما می شوی وخودتو به دست آسمانها می سپاری تا تورا به جزیره ای در دور دستها ببرد.از شهرها و کوههای سربه فلک کشیده وابرهای متلاطم رد می شوی و به جزیره ای درجنوب کشورت که آبی دریا و گرمای هوایش زبانزد همه است برسی.هوا پیمایت در یکی از سواحل این جزیره فرود می آید.هرم گرما با کمی رطوبت اولین چیزی است که صورتت را نوازش می دهد.سوار بر ماشین می شوی و به سوی مکانی که قرار است 4 روز خانه تو باشد حرکت می کنی.از خیابانهای زیبا شهر می گذری.اولین چیزی که توجه تو را جلب میکند آرامشی است که در کنار این همه تکنولوژی و زیبایی نهفته شده است.بلوارهایی را می بینی که در وسط آن نخل ها در کنار گل هایی صورتی خود نمایی می کنند.بالاخره به اقامتگاهت می رسی.صدای موج دریا و مرغان دریای به زیبایی طبیعت کنار آنرا چند برابر کرده است.وارد اتاق می شوی.اتاقی که علاوه به زیبایی ظاهری 3 پنجره رو به دریا دارد ودر کنار آنها یک درخت بید مجنون که اقامتگاه چند مرغ دریایی است که این چند روز اقامت موسیقی طبیعت را برایمان کامل کردند.بعد از تجدید قبا در اتاقت ویک شب استراحت تصمیم می گیری دوری در جزیره بزنی و جاهای مختلف آنرا سیر کنی.یکی از جالب ترین جاهای آن یک اسکله بود که تمام امکانات ورزشی تفریحی برایت فراهم بود تا از اون طبیعت لذت ببری.یک دوچرخه کرایه کردم وبا آن شروع به گشت دور تا دور دریا کردم.دریایی که در آن شب - آرام و باشکوه به انسانهای اطرافش نگاه می کرد.رو به آسمان برداشتم که از این همه زیبایی واین شکوهی که در این طبیعت هست از خدا تشکر کنم یهو ماه شب چهارده را که مانند توپی نارنجی رنگ در بین آسمان ارغوانی وقرمز آن شب نورافشانی می کرد دیدم.در کنارم انسانهایی را از سرزمین خودم دیدم که داشتند از این طبیعت اعجاب انگیز با تمام وجودم لذت می بردند همچنین کارگرانی که گر چه از کشور های آسیای شرقی بودند اما با هم بودن و در کنار این موج های ساحل بودنشان صدای خنده آنها را تا چند فرسخی می رساند.حالا تصمیم گرفتم به خاطر این همه شادی این همه آدم در اطرافم که همه اش به خاطر این طبیعت بود از خدا تشکر کنم.کجا این همه شادی و زیبایی و زندگی مسالمت آمیز انسانها در کنارهم به صورت این قدر سالم ومعنوی در کنار هم دیده می شود!بعد از پس دادن دوچرخه سوار بر قایقی کف شیشه ای شدم که شیشه کف آن ذره بینی بود که تمام اجسام را 2.5 برابر نزدیک نشان می داد و در زیر آن یک لامپی تعبیه شده بود که زیر دریا را به صورت واضح و روشن نشان می داد.قایقران سیاه پوست که از اهالی همان منطقه بود شروع کرد به توضیح دادن اینکه ای ان زیر پر از مرجان هایی به دو رنگ قهوه ای است که نا پاکیهای آب را جذب می کنند وآب را تصفیه می کنند.برای همین اینقدر آب زلال و آبی است.همان طور که توضیح می داد ما این مرجان ها را هم مشاهده می کردیم.چند ماهی بودن که زیر نور قایقمون حرکت می کردند که آقای سیاهپوست گفت این ها ماهی شکار از نوع هامونند.
خلاصه سر تونو درد نیارم مناظر دیدنی زیادی بود که اونجا ما را هر روز به سوی خود می کشید.
با یک دوست خوب هم که همان سرپرست گروه دونفری من ومامانم بود آشنا شدیم .دقیقا هم سن خانمی عزیز بود وکلی آدم خنده داری بود که به قول خودش تنها چیزی که کم نداشت رو بود.ولی خداییش خیلی مارو جاهای خوبی برای گشت و گذار برد.و یکی از نعمتهایی بود که در این مسافرت نصیب ما شد این پسر بانمک بود که در ضمن یک اسکیت باز ماهرهم بود که تنها دغدغه غیر کارییش همان اسکیتسواری در شب کنار ساحل بود.و به گفته خودش پدر مادرش اهالی روستای ملایر در همدان بودند اما خودش در تهران به دنیا آمده بود وبزرگ شده بودو4 سال بود که با خانواده اش به کیش آمده بودند و زندگی می کردند یک تکه کلام خیلی قشنگ هم داشت که فکر می کنم مال همدانی هاست چون من از اونها شنیدم.اونهم اینکه :شما آدم خیلی خوبی هستین.
خلاصه ما بعد چند روز انرژی به دیار خود بازگشتیم تا این همه انرژی را صرف کارهای خوبی که قبل رفتن تصمیمشو گرفته بودیم بکنیم.

No comments: