بارون بارونه زمینا تر میشه
گلنسا جونوم کارا بهتر میشه
گلنسا جونم توی شالیزاره
میخواد که بچاد
طاقت نداره,طاقت نداره....
...................................
بارون میاد جرجر پشت خونه ی هاجر
هاجر عروسی داره دنب خروسی داره
چقدر بوی بارون امروز منو به یاد این شعرای دوران کودکیم میندازه.چقدر زیبا بود وچه زود گذشت
گلنسا جونوم کارا بهتر میشه
گلنسا جونم توی شالیزاره
میخواد که بچاد
طاقت نداره,طاقت نداره....
...................................
بارون میاد جرجر پشت خونه ی هاجر
هاجر عروسی داره دنب خروسی داره
چقدر بوی بارون امروز منو به یاد این شعرای دوران کودکیم میندازه.چقدر زیبا بود وچه زود گذشت
مثل یک چشم به هم زدن .
********************************************
امروز خیلی خوشحالم چون با یکی از هم دانشکدهای هام که مدتها بود فکر میکردم این باید آدم جالب وپری باشه دیدم چند کلمه ای هم صحبت کردم مدتی هم هست وبلاگشو میخونم واحساس میکنم درست فکر میکردم ودقیقا همون چیزی است که قیافش نشون میده (قیافه ش مثل بچه زرنگای عینکی خارجی می مونه البته واقعا دانشجوی خوبیه ) به انسان شناسی خودم وخانمی واقعا تبریک میگم .اما خوشحالی واقعی من از این جهته که افتادیم توی خطی که من مدت زیادی در آرزوش بودم یعنی مجله الکترونیکی واتفاقا این آدم هم حاضر به همکاری با ما شده وبه شدت این مسئله را جدی گرفته و هنوز هیچی نشده خودش را جز اعضای اصلی می دونه وقرار اولین جلسه گفتگو را با اعضا با ما گذاشته وخلاصه همه چیز داره به سمت آرزوی من میره.به سمت روزنامه نگاری که من همیشه دوست داشتم .به سمت جمع شدن افراد در جهت یک کار مفید جمعی.خدایا ازت متشکرم از صمیم قلب .من میخوام این لطف تورا به خودم وبقیه در عمل جبران کنم .خدایا قول میدهم از هیچ تلاشی دریغ نکنم .احساسی به من می گه زندگی پر تلاش جدیدی را داری آغاز می کنی همراه با تلاطم ها وسختی ها وزیباییهای زیادی.
ببینید این فکر مجله از یک روز لب باغچه دانشگاه نشستن شروع شد با یک پیشنهاد ساده بچه ها اما من وخانمی همون روز این پیشنهاد را اینقدر جدی گرفتیم وبه خودمون قول دادیم که این کار را حتما ادامه بدیم.خدایا وقتی می خوای زندگی یک آدمو عوض کنی چه کارهایی را که جلوی پای یک آدم میذاری.الان از اون روز اولین فکر ش 3 ماه بنظرم می گذره وفکر کنم حداقل 1 ماه دیگه تا اولین شمارش جا داشته باشیم.امیدوارم به زودی براتون بنویسیم که ما اولین شماره مجلمون را دادیم.به امید
امروز خیلی خوشحالم چون با یکی از هم دانشکدهای هام که مدتها بود فکر میکردم این باید آدم جالب وپری باشه دیدم چند کلمه ای هم صحبت کردم مدتی هم هست وبلاگشو میخونم واحساس میکنم درست فکر میکردم ودقیقا همون چیزی است که قیافش نشون میده (قیافه ش مثل بچه زرنگای عینکی خارجی می مونه البته واقعا دانشجوی خوبیه ) به انسان شناسی خودم وخانمی واقعا تبریک میگم .اما خوشحالی واقعی من از این جهته که افتادیم توی خطی که من مدت زیادی در آرزوش بودم یعنی مجله الکترونیکی واتفاقا این آدم هم حاضر به همکاری با ما شده وبه شدت این مسئله را جدی گرفته و هنوز هیچی نشده خودش را جز اعضای اصلی می دونه وقرار اولین جلسه گفتگو را با اعضا با ما گذاشته وخلاصه همه چیز داره به سمت آرزوی من میره.به سمت روزنامه نگاری که من همیشه دوست داشتم .به سمت جمع شدن افراد در جهت یک کار مفید جمعی.خدایا ازت متشکرم از صمیم قلب .من میخوام این لطف تورا به خودم وبقیه در عمل جبران کنم .خدایا قول میدهم از هیچ تلاشی دریغ نکنم .احساسی به من می گه زندگی پر تلاش جدیدی را داری آغاز می کنی همراه با تلاطم ها وسختی ها وزیباییهای زیادی.
ببینید این فکر مجله از یک روز لب باغچه دانشگاه نشستن شروع شد با یک پیشنهاد ساده بچه ها اما من وخانمی همون روز این پیشنهاد را اینقدر جدی گرفتیم وبه خودمون قول دادیم که این کار را حتما ادامه بدیم.خدایا وقتی می خوای زندگی یک آدمو عوض کنی چه کارهایی را که جلوی پای یک آدم میذاری.الان از اون روز اولین فکر ش 3 ماه بنظرم می گذره وفکر کنم حداقل 1 ماه دیگه تا اولین شمارش جا داشته باشیم.امیدوارم به زودی براتون بنویسیم که ما اولین شماره مجلمون را دادیم.به امید
اون روز
*******************************************.
چند وقته که دارم فکر می کنم من به اندازه کافی تلاش نکردم تا اون زندگی سطح بالایی را که همیشه از خودم توقع داشتم داشته باشم البته این را امروز به خانمی گفتم واون به من یک درس خوب داد واون اینکه هر آدمی برای خودش تکه با هر ویژگی وشخصیتی که باشه واین من را خیلی آروم کرد وخیلی یادخصوصیات خاص خودم که ممکنه از نظر خیلی ها قابل قبول نباشه اما من کلی زحمت کشیدم به قول خانمی تا به اون رسیدم وخوشحالم به آن رسیدم افتادم و الان به گذشته خودم بر میگردم میبینم من خیلی کم پیش اومده تنبلی کنم وهمیشه نهایت تلاشی که در آن شرایط می توانستم کردم وواقعا احساس می کنم بیشتر از این کاری از دستم بر نمیومده.پس اول اینکه از خودم ناراحت نیستم اما دیروز از بزرگی در تلویزیون چیزی شنیدم وآن اینکه فرق انسان های موفق با ناموفق اینه که همه اینها تمام امور خوب را می دونن وباور دارند اما الویت بندیشون توی کارها وانتخاب راهشونه که باعث موفقیت یا شکستشون میشه.ومن فکر میکنم اشکالی که من داشتم در راهی که می رفتم باعث شده که احساس رضایت مندی من از خودم تا حدودی خدشه دار شود .من فکر میکنم من دو اشکال بزرگ داشتم اول اینکه فکر می کردم که همیشه فقط باید تلاش کنم تا برسم به مقصد وبالاخره تلاش به یک جایی آدم را میرسونه اما به این فکرنمی کردم که این تلاش باید با فکر وبرنامه ریزی همراه باشه و اینکه دقیقا مقصد نهایی من مشخص باشه تا به اون نتیجه ای که می خواستم برسم.اما حالا فهمیدم که باید با یک برنامه ریزی درست برای کاری به اندازه خودش وقت بذاری وتلاش کنی تا به همه کارهایی که دوست داری برسی .بعدشم برای هر کاری به اندازه خودش ارزش بگذاری وتلاش کنی.دوم اشکال من این بود که همیشه با وجود دهها بار شکست باز خودم را توجیه می کردم ومی خواستم یک جوری اشکالاتم را بپوشونم چون همیشه می ترسیدم از اینکه اشکاالاتم روبشه اما الان مدتی است که یاد گرفتم دیگه از هیچی تو زندگیم نترسم وبا استواری توی هر کاری جلو برم بعدشم ناراحت نمی شم که اشکالاتم رو بشه وگاهی با وجود بد بودنشون خودم آنها را آشکار می کنم و گاهی هم با پرویی تمام به آنها افتخار می کنم تا اون اشکال اینقدر منواذیت کنه تا خودش کم کم در من حل بشه و برطرف بشه .در ضمن چند وقته که تقریبا اصلا خودم را توجیه نمی کنم وبرای هر مشکلی که به وجود میاد مهمترین مسئله اینه که خودم را توجیه نکنم.
چند وقته که دارم فکر می کنم من به اندازه کافی تلاش نکردم تا اون زندگی سطح بالایی را که همیشه از خودم توقع داشتم داشته باشم البته این را امروز به خانمی گفتم واون به من یک درس خوب داد واون اینکه هر آدمی برای خودش تکه با هر ویژگی وشخصیتی که باشه واین من را خیلی آروم کرد وخیلی یادخصوصیات خاص خودم که ممکنه از نظر خیلی ها قابل قبول نباشه اما من کلی زحمت کشیدم به قول خانمی تا به اون رسیدم وخوشحالم به آن رسیدم افتادم و الان به گذشته خودم بر میگردم میبینم من خیلی کم پیش اومده تنبلی کنم وهمیشه نهایت تلاشی که در آن شرایط می توانستم کردم وواقعا احساس می کنم بیشتر از این کاری از دستم بر نمیومده.پس اول اینکه از خودم ناراحت نیستم اما دیروز از بزرگی در تلویزیون چیزی شنیدم وآن اینکه فرق انسان های موفق با ناموفق اینه که همه اینها تمام امور خوب را می دونن وباور دارند اما الویت بندیشون توی کارها وانتخاب راهشونه که باعث موفقیت یا شکستشون میشه.ومن فکر میکنم اشکالی که من داشتم در راهی که می رفتم باعث شده که احساس رضایت مندی من از خودم تا حدودی خدشه دار شود .من فکر میکنم من دو اشکال بزرگ داشتم اول اینکه فکر می کردم که همیشه فقط باید تلاش کنم تا برسم به مقصد وبالاخره تلاش به یک جایی آدم را میرسونه اما به این فکرنمی کردم که این تلاش باید با فکر وبرنامه ریزی همراه باشه و اینکه دقیقا مقصد نهایی من مشخص باشه تا به اون نتیجه ای که می خواستم برسم.اما حالا فهمیدم که باید با یک برنامه ریزی درست برای کاری به اندازه خودش وقت بذاری وتلاش کنی تا به همه کارهایی که دوست داری برسی .بعدشم برای هر کاری به اندازه خودش ارزش بگذاری وتلاش کنی.دوم اشکال من این بود که همیشه با وجود دهها بار شکست باز خودم را توجیه می کردم ومی خواستم یک جوری اشکالاتم را بپوشونم چون همیشه می ترسیدم از اینکه اشکاالاتم روبشه اما الان مدتی است که یاد گرفتم دیگه از هیچی تو زندگیم نترسم وبا استواری توی هر کاری جلو برم بعدشم ناراحت نمی شم که اشکالاتم رو بشه وگاهی با وجود بد بودنشون خودم آنها را آشکار می کنم و گاهی هم با پرویی تمام به آنها افتخار می کنم تا اون اشکال اینقدر منواذیت کنه تا خودش کم کم در من حل بشه و برطرف بشه .در ضمن چند وقته که تقریبا اصلا خودم را توجیه نمی کنم وبرای هر مشکلی که به وجود میاد مهمترین مسئله اینه که خودم را توجیه نکنم.
No comments:
Post a Comment