daftarehyadha
Monday, March 10, 2008
Saturday, March 01, 2008
شیراز
Monday, February 25, 2008
بسیار سفر باید کرد
رهیافت های حل مسئله".اما این پروژه کجا و نتایجی که ما گرفتیم کجا؟!!!!می دونید از آنجا یی که ما خیلی روش تحقیق بلد نبودیم.نشستیم اول یک سری مقاله خوب از سایتهایی که معروف بودند درآوردیم.بعد تصمیم گرفتیم از بین اونها رفتیم سراغ "ویکی پدیا"که تعریف حل مسئله و سپس روشهای حل مسئله را به ترتیب اهمیت آنها اونجا مشاهده کردیم و سپس یکی از اون روشها را انتخاب کردیم "QFD" اما بعد از 2روز فهمیدیم که باید مسئله مطرح شده حتی از این هم کوچکتر بشود تا حلش آسان تر شود.بالاخره در آخرین شب به یک مسئله مهم جهان که زیر مسئله ای از نوع مسئله قبلی است رسیدیم،کلی با داداشم ذوق زدیم ونتیجه این شد که این مسئله خوب تونستیم از توش در بیاریم که قرار شد این مسئله رو با یک نرم افزار پیاده سازی کنیم.. خلاصه با یک نتیجه گیری از کار تهرانو ترک کردم به قصد شیراز.الانم که 2دوروزه شیرازم و فقط به کارهای جمع و جور خونه داداشم کمک کردم.البته خیلی خوش گذشته با زن داداشم.
البته تهران خیلی اتفاقای دیگه هم افتاد که اونایی که گفتم نصفش بود.نصف دیگش با دوستای قدیمی خوب دیگم بود که خیلی بهم خوش گذشت.دفعه اول که با بچه ها رفتیم کافی شاپی که مال لیلا حاتمی وعلی مصفا بود بالای سینما جمهوری ،خیلی زیبا بود،کافه کتاب بود،همون مدلی که همیشه ما با بچه ها می شستیم نقشه می کشیدیم که بزرگ شدیم بسازیم.توش انواع قهوه و کیک سرو می شد،همچنین نون وپنیر وعدسی جزو منوش بود،صندلی های لهستانی انواع مدل،هیچ کدوم یک جور نبود،دیوارهای سبز و کرم،یک فضای خاصی ایجاد کرده بود،راستی وسط این همه سنت ویدئوپروژکتور روبه روسالن با کارتن پلنگ صورتی یکم سنت رو با مدرنیته قاتی کرده بود،جدیدا هم تو تمام کافی شاپ ها کشیدن سیگارو ممنوع کردند که من به شدت از این موضوع لذت می برم.چون این طور حداقل دود بقیه تو چشم ما نمی ره.جمع ما هم شاهکار بود من و یک حقوقدان و شیرین بانو ودوستش که اونها هم بچه های سینمایی هستند،.بهرحال شب خوبی بود ،موقع بازگشت هم یک مسیر طولانی رو پیاده رفتیم که اون هم خالی از لطف نبود.روز شنبه هم که با دوست جانمون رفتیم خانه هنرمندان نشستیم حرف زدیم درباره من و مشکلات من،.راستش صحبت سر این بود که من باید دوباره به یاد بیارم که در لحظه زندگی کنم نه با حسرت فردا یا دیروز.بهرحال روز خیلی خوبی بود .شاید یکی از بهترین روزهایی که تا حالا با هم داشتیم.بهرحال سفر خوبی بود .بسیار خوش گذشت و کلی هم چیزی یاد گرفتم.از شیرین واسماعیل یاد گرفتم که باید کارهامو بنویسم برای اونها الویت بندی کنم تا ذهنم نگران آنها نباشد.از محسن یادگرفتم که "زندگی باید کرد"باید قدر این لحظاتی که توش قرار گرفتم بدونم.وبه خاطر هرلحظه ش خدارو شکرکنم.واقعا خدایا شکرت که من همچنین پدر ومادری دارم که منو به این مسافرت فرستادند تا چنین آدمایی رو ببینم و باهاشون از نزدیک حرف بزنم...شکر ،
Friday, January 11, 2008
شوق سبز زندگی
ما باهم بازشدن گلها را تماشا کنیم وآواز پرندگان مهاجر به گوش جان
بشنویمکه من یادمه اونجا منو والناز کلی گریمون گرفت که حتی خودش احساس کرد وبه ما دستمال داد.یا حتی آخرین باری که رفتیم خونشون من یک مانتو جدید پوشیده بودم بهم گفت:خوشم میاد تو مثل خودم همیشه شیک پوشی وبعدش تعریف کرد که منم رفتم یک کت وشلوار زرشکی خیلی شیک برای خودم گرفتم،ببینید چقدرباید آدم ذوق داشته باشه که در حال مریضی بگه که" آدم باید شیک بپوشه،شیک بره،شیکه بیاد،تلاش کنه و یک لحظه به خودش نا امیدی نده یا بهم گفت چقدر خوشحال شدم از سر کار اومدی بیرون،کلی تحسینم کرد که درس برام از هرچیزی ارزشمندتره وبازگفت من باتمام وجود دوست دارم تا زنده ام دوست دارم تو رو تو لباس دکترا ببینم
همین آدمه که چند قرص بعد دو ماه باعث شده دائم گریه کنه ،دلش نخواد تلویزیون تماش کنه، دلش نخواد حرف بزنه،چرا باید یک دفعه این طوری بشه؟دلش نخواد غیر خواب هیچ کار دیگه بکنه،اصلا باورم نمی شه همان قدر که باورم نمی شه توی این یخبندونا یک دفعه شکوفه دربیاد.
اما می خوام با تمام وجود امیدوار باشم،چون از خودش یاد گرفتم، به دوباره برگشتن این آدم به زندگی عادیش،
الان همه خانوادهمون براش ناراحتن،اما همه یک جوری امیدوارو،همونطور که خودش گفت تمام خانواده ما دوست دارن با او آواز چلچله ها را بشنوند وباز شدن گل هارا تماشا کنند.
شما هم برامون دعاکنید
Monday, January 07, 2008
خداوند بی نهایت است و لامکان وبی زمان
Tuesday, January 01, 2008
تابلوی تجسم
Tuesday, December 18, 2007
بارون میاد جرجر
قیصرامین پور