Tuesday, January 01, 2008

تابلوی تجسم


رقصم گرفته بود مثل درختکی درباد

آنجا کسی نبود

به جز من و خیال وتنهایی

این آهنگ ری را رو یک هفته ست دارم گوش می دم.اولین باری که گوش می دادم.همون روز رویا رو دیدم که اونم یک فیلم کوتاه خیلی ناز از خودش و طبیعت ناب اطرافش گرفته بود و اونم دقیقا عنوانش همین عبارت آخر بود.این منو بیشتر تکون داد.البته همه ما این احساسو گاه گداری داریم اما احساس می کنم هر چی بزرگتر می شیم بیشتر به این احساس نزدیک میشیم.

چند سال پیش ما با رویا خیلی برامون عجیب بودن دوستای شاعر اطراف که درباره این واژه های نا امیدانه حرف می زدن.اما یک سال اخیر شاید خیلی این واژه خیلی دور از ذهنمون نبوده.البته من از دیشب که فیلم رازو دیدم واقعا تصمیم گرفتم کمتر به این کلمه فکر کنم تا کمتر سراغم بیاد و به طرف من جذب بشه.مدتیه که تصمیم گرفتم که فقط به اتفاقات خوب فکرکنم و ترس های درونیمو بذارم کنار.اما گاهی اتفاقات اطراف آدم این فرصتو به آدم نمی ده.اما از این همین لحظه به خودم قول می دم با تمام وجود به دنیایی
تازه،جستجو،یافتن وتسلیم ناشدن در مقابل تمام ناراحتیها و تنهاییهافکر کنم.همین امروز تابلو تجسم زیبایی از تمام خواسته ها وافکاری که قراره بهش برسم درست کنم و به دیوار اتاقم بزنم.

1 comment:

roya said...

hoorrraaaaaaaa tabloye tajassom o hastam ;)