Monday, July 23, 2007

در انتظار تولدی دیگر


این یکی دوهفته گذشته می شه گفت من تنها چیزی که روزمو باهاش می گذروندم کار وخواب بود واقعا مغزم هیچ جای دیگه کار نمی کرد البته به جزگاهی مرور خاطرات.انگار یک جورایی ناراحتی هامو سعی میکردم با اینا برطرف کنم.بهرحال بحران بدی بود.شایدم هنوز هست اما مسیرشوتا حدودی پیدا کرده.امروز که ظهر خوابیدم و از خواب بیدار شدم یک دفعه به خودم گفتم دیگه بسه ناراحت بودن وغصه خوردن .باید یک یا علی بگم و دوباره زندگی جدیدوروشروع کنم مخصوصا درنزدیکای روز تولدم.باید سعی کنم از موقعیت کاری که توش قرار گرفتم استفاده کنم وچیز یاد بگیرم.باید سعی کنم اون کارهایی که تو این دو ماه بهم محول شده تمام کنم.کلاس برنامه نویسی که می رم به نحو احسنت کار کنم.از اون مهمتر سعی کنم به تولد وعروسی دوستان که به زودی در پیش دارم فکر کنم و براش خودمو آماده کنم.خلاصه کلی کار دارم که باید برنامه ریزی بشه و هر چی سریعتر انجام شه.فکر می کنم مرور زمان هم مشکلات درونی منو حل خواهد کرد .اما به یک چیز معتقد ومطمئنم و اونم اینکه دوستای خوب ولحظات زیبا رو آدم هیچ وقت فراموش نمی کنه حتی اگر سالها نتونه اونارو ببینه با خاطراتشون زندگی می کنه و وقتی همونارو دوباره می بینه همون قدر خوشحال می شده که قبلا.حداقل در مورد من اینطوریه.خلاصه دوست دارم همه جوره بیست وپنجمین سال زندگیمو با یک روحیه بشاش شروع کنم .تصمیم گرفتم امسال دیگه به تنهایی فکر نکنم.به هدفهای خوب و چیزهایی که از دوستان واطرافیان یادگرفتم فکر کنم.می خوام به احساساتم وعقلم به جا بها بدم.دوست ندارم زندگی ماشینی محض یا احساسی محض داشته باشم.تصمیم گرفتم واقعا یک زندگی خوب داشته باشم با تمام وجودم.مطمئنم می شه چون من میخوام.دیشب اتفاقا رفتم حرم امام رضا واونجا از خدا هم خواستم همراه من وتمام هم سن وسالام همیشه باشه وکمک کنه که برای رسیدن به آرزوهامون به جای ناراحت بودن تلاش کنیم.
پی نوشت:یک نکته جالب قابل توجه .من این مدت با تمام ناراحتیم در لحظات خیلی شاد واقعا همه چی رو فرامو ش می کردم بر خلاف همیشه.ا

1 comment:

roya said...

eyval dokhtar,hamintory roo be jolo bashi hamishe
ino bebin,kolli khoobe:http://www.youtube.com/watch?v=dBHhSVJ_S6A
dar zemn azizam 24omishi,86-62=24 sla tamoom wwwwwwwwooowwwwwwwwwwwwwwwww,tabalode eyde shom pis pish pish pish mobarak