Sunday, December 24, 2006

دوست دارم برگردم اما


خسته شدم از اینقدردر هپروت بودن.احساس می کنم از خودم دور شدم.احساس می کنم از زندگی که در تصورم بوده برای خودم بسازم دور شدم.دلم می خواد برگردم به اون لحظات.دلم میخواد برگردم.برگردم به زندگی روزمره ام.نمی دونم آدم چرا هرچی داره دوست نداره..تو زندگی روزمره ای یک جور عذاب می کشی.آرامشت بهم می ریزه یک جور.گرچه از قشنگیهاشم لذت می بری.اینهمه تناقضو چه شکلی باید تحمل کرد.من الان چهار چیزو بیشتر نمی دونم.اول اینکه با تمام وجودم با اینکه همه چی خوب داره پیش میره دلم می خواد برگردم به زندگی عادی و روزمرگیهامو به نحو قشنگتری بگذرونم.دوم هم اینکه می خوام یک مدت تنها باشم با خودم بدون اینکه کسی از دستم ناراحت شه.سوم اینکه مطمئنم این زندگی قشنگ هر چی هم خوب باشه اونی نیست که من می خوام.اینو مطمئنم.چهارم اینکه واقعا نیاز به آرامش دارم.شاید با گذشت زمان بتونم وضعیت جدیدو بپذیرم شایدم کلا سعی کنم همه چی رو برای همیشه فراموش کنم گرچه لحظات قشنگ این روزها از دل من هیچ وقت بیرون نخواهدرفت و از اونی که باعثش بوده از ته قلب ممنونم.

No comments: