Sunday, December 31, 2006

بزرگی

یک انسان می تواند آزاد باشد ولی بزرگ نباشد اما هیچ انسانی نمی تواند بزرگ باشد ولی آزاد نباشد
جبران خلیل جبران

از صبح تا حالا به بزرگی وعظمت یک انسان فکر می کردم.اینقدر آدم تحصیلکرده بی فرهنگ ویا بی تحصیل بافرهنگ یا حتی آدمی با تمام شرایط فرهنگی و تحصیلی مناسب اما فاقد ارزش انسان بودن این روزا می بینی که گاهی وقتا واقعا با خودت می گی ارزش چیه؟بزرگی چیه و یا واقعا انسان بودن معناش چیه؟چقدر به ارزشهای خودمون واعتقاداتمون باید پایبند باشیم؟واقعا تا چه حد؟ واقعا زندگیمونو بر پایه کدام اعتقادات بنا بگذاریم؟چقدر اینقدر ارزشهامون تو جامعه کم رنگ شده؟بچه های ما واقعا چه جور موجوداتی از عذاب درمیان وقتی الان ما این اعتقاداتو نداریم؟البته من از خودم شروع می کنم این چالش ذهنیو رو.فقط من این وسط یک چیزی رو میدونم و اونهم اینکه آدمای بزرگ هنوز هستند.داریم می بینیمشون در اطرافمون.همه اونا بوی یک عمر جون کردن-عرق جبین خوردن-ادعا نداشتن-بوی صداقت ومعرفتو میدن هرچند که شاید ماها کمتر معنای این کلمه ها رو درک کنیم.اماامیدوارم که نه تنها من بلکه تمام آدمایی که با تمام وجود دوستشون دارم یک روزی یکی از همین آدما بشیم.
خدا کنه حداقل هر چه زودتر دغدغشو پیدا کنیم تا بعد جزی از وجودمون بشه.
باور کنید نمی دونم چرا این حرفا به مغزم خطور کرد فقط مطمئنم ناگهانی نبود ومطمئنم که خوشبختانه هنوز خیلی ها هستندکه این حرفا راخیلی بیشتر از من درک می کنند وبهشاعتقاد دارند که من به خودم اجازه دادم دربارش حرف بزنم

Friday, December 29, 2006

بازی شب یلدا


ممنونم از کیمیاگر عزیز که منو به این بازی دعوت کرد گرچه من کلی با تاخیر نوشتم
.اول:من برنامه ریزی کردم این چند ماهو فقط به فکر درس باشم از هرنوع دوست بازی بپرهیزم ولی نشد .دلیلش شخصی بود که تو زندگی من وارد شد.شاید کل سیستم ونظم زندگیمو بهم ریخت ولی کلی محبت و عشق وشادی را به من هدیه کرد.ازش باتمام وجود ممنونم.
.دوم:نقطه اوج زندگی من دقیقا سال پشت کنکورم بود.اون سال من بهترین وسخترین لحظاتو داشتم.قشنگترین لحظاتم اون جمع چهارنفره خودم وخانمی وشیرین بانو وآرزو بود.چه شبای قشنگی بود شبهای خوندن و زدن وگفتنو وخاطره تعریف کردن.یک شمع هم همیشه وسط بود که تاصبح تنها نورمون بود.قشنگتر از اون دوستی من و خانمی عزیز بود.اون بود که من یاد داد زندگی خیلی راحتر از اون چیزی که آدم فکر می کنه.اون سال خیلی خاص بود.چون عاشق شدم.کنکور قبول شدم واتفاقای دیگه که لحظه لحظش اول جوونی منو ساخت.شاید یکسال بود که احساس می کردم این لحظات وقشنگی ها رو گم کردم ولی بالاخره تصمیم گرفتم چشمامو باز کنم و لحظات قشنگی که الان داره برام اتفاق می افته را ببینم.دوستای جدید خوبی مثل هستی وندا و مونای عزیز که واقعا دوستشون دارم والان جز یکی از اعضای زندگیم شدن .و حتی خودم وخانمی عزیز با شرایط و تغییراتی که در هردومون به وجود آمده.آره باید این بزرگ شدن را باور کنم.آره باید تغییرات خوب را دید و باور کرد با تمام وجود.باید قبول کرد که من یک بار شکست خوردم ولی دوباره بلند شدم.باید باور کرد توی حال دارم زندگی می کنم نه گذشته.باید باور کرد تا حالا هرمشکلی داشتم جلوش وایستادم و به بهترین وجه حلش کردم بازهم می تونم.باید باور کرد که می توانم دوباره یک زندگی نو را آغاز کنم و اونو جوری بسازم که واقعا دوست دارم..
سوم:من آدمی هستم عاشق .عاشق زندگی-خانواده –دوستام-زمین-آسمون و تمام موجوداتی که در آنها هست واز همه مهمتر عاشق اونی که باعث شده من تمام اینها را باهم داشته باشم.
چهارم:من اعتقاد خاصی شاید به مذهب نداشته باشم ولی به شدت خدا رو دوست دارم وبه همون اندازه هم ازش می ترسم.شاید برای اینکه دوست ندارم ازم ناراحت باشه.
.پنجم:من خوبی –پاکی وصداقتو را باتمام وجودم می ستایم و آرزو می کنم همه این قشنگیهارو بتونم در خودم حفظ کنم
منم 5 نفر ندارم دعوت کنم فقط یک نفرو دعوت می کنم اونم مونای عزیزه بقیه دوستان وبلاگ نویسم یا فقبلا خودشون دعوت شدن یا منو دعوت کردن.

Sunday, December 24, 2006

دوست دارم برگردم اما


خسته شدم از اینقدردر هپروت بودن.احساس می کنم از خودم دور شدم.احساس می کنم از زندگی که در تصورم بوده برای خودم بسازم دور شدم.دلم می خواد برگردم به اون لحظات.دلم میخواد برگردم.برگردم به زندگی روزمره ام.نمی دونم آدم چرا هرچی داره دوست نداره..تو زندگی روزمره ای یک جور عذاب می کشی.آرامشت بهم می ریزه یک جور.گرچه از قشنگیهاشم لذت می بری.اینهمه تناقضو چه شکلی باید تحمل کرد.من الان چهار چیزو بیشتر نمی دونم.اول اینکه با تمام وجودم با اینکه همه چی خوب داره پیش میره دلم می خواد برگردم به زندگی عادی و روزمرگیهامو به نحو قشنگتری بگذرونم.دوم هم اینکه می خوام یک مدت تنها باشم با خودم بدون اینکه کسی از دستم ناراحت شه.سوم اینکه مطمئنم این زندگی قشنگ هر چی هم خوب باشه اونی نیست که من می خوام.اینو مطمئنم.چهارم اینکه واقعا نیاز به آرامش دارم.شاید با گذشت زمان بتونم وضعیت جدیدو بپذیرم شایدم کلا سعی کنم همه چی رو برای همیشه فراموش کنم گرچه لحظات قشنگ این روزها از دل من هیچ وقت بیرون نخواهدرفت و از اونی که باعثش بوده از ته قلب ممنونم.

Saturday, December 23, 2006

گل بهار

عاشقت شدم آي گل بهار
عاشقت منم پائيزو نيار
عاشقت شدم يار مهربون
من دوست دارم پيش من بمون

عاشقت شدم آي گل بهار
عاشقت منم پائيزو نيار
عاشقت شدم يار مهربون
ايندفه نرو پيش من بمون .

بدون زيره اين گنبد كبود
هيچكي مثل من عاشقت نبود
بيا منو تو همصدا بشيم
يه قصه واسه عاشقا بشيم
يه قصه واسه عاشقا بشيم

عاشقت شدم آي گل بهار
عاشقت منم پائيزو نيار
عاشقت شدم يار مهربون
من دوست دارم پيش من بمون

تو واسم بگو غنچه طلا
عشق ديگه كجاست توي قصه ها
من دلم ميخواد كه ما بشيم
از شب سياه جدا بشيم

بدون زيره اين گنبد كبود
هيچكي مثل من عاشقت نبود
بيا منو تو همصدا بشيم
يه قصه واسه عاشقا بشيم
يه قصه واسه عاشقا بشيم

عاشقت شدم آي گل بهار
عاشقت منم پائيزو نيار
عاشقت شدم يار مهربون
من دوست دارم پيش من بمون

عاشقت شدم آي گل بهار
عاشقت منم پائيزو نيار
عاشقت شدم يار مهربون
من دوست دارم پيش من بمون

عاشقت شدم آي گل بهار
عاشقت منم پائيزو نيار
عاشقت شدم يار مهربون
ايندفه نرو پيش من بمون .

عاشقت شدم آي گل بهار
عاشقت منم پائيزو نيار
عاشقت شدم يار مهربون
من دوست دارم پيش من بمون .

عاشقت شدم يار مهربون
من دوست دارم پيش من بمون

عاشقت شدم يار مهربون
من دوست دارم پيش من بمون ...

http://www.iransong.com/song/23246.htm

Monday, December 18, 2006


"Dance Me To The End Of Love"

Dance me to your beauty with a burning violin
Dance me through the panic 'til I'm gathered safely in
Lift me like an olive branch and be my homeward dove
Dance me to the end of love
Dance me to the end of love
Oh let me see your beauty when the witnesses are gone
Let me feel you moving like they do in Babylon
Show me slowly what I only know the limits of
Dance me to the end of love
Dance me to the end of love

Dance me to the wedding now, dance me on and on
Dance me very tenderly and dance me very long
We're both of us beneath our love, we're both of us above
Dance me to the end of love
Dance me to the end of love

Dance me to the children who are asking to be born
Dance me through the curtains that our kisses have outworn
Raise a tent of shelter now, though every thread is torn
Dance me to the end of love

Dance me to your beauty with a burning violin
Dance me through the panic till I'm gathered safely in
Touch me with your naked hand or touch me with your glove
Dance me to the end of love
Dance me to the end of love
Dance me to the end of love