یک هفته از امتحان جامع گذشته و من این یک هفته رو فقط رفتم جشنواره فیلم دیدم امروز اختتامیه اش قراره چند تا از بزرگان هنر بی آن مشهد اما اینقدر هوا برفی و سرده که من جرات ندارم پامو از خونه بذارم بیرون.برف نشسته 10 سانتی متر اینقدر خیابونا خوشگل شده جون میده برای برف بازی اما کیه که بره بیرون .دیشب تو برفا در حالی که برفها به شدت به شیشه ماشین می خورد مامان ومامان بزرگمم برداشتم ورفتیم سینما. فیلم کافه ستاره واقعا قشنگ بود.فکر کنین پژمان بازغی و هانیه توسلی بازی می کردن کل جریان مربوط به سه زن بود که توی یک محله بودن اما باشرایط مالی وعاطفی مختلف که در یک برهه زمانی خاص زندگیشون به تصویر کشیده شده بود.برخورداشون صحبتاشون وطرز برخوردشون با کسانی که دوستشون دارن آدمو تحت تاثیر قرار می داد.بهر حال از فیلمای دیگه جشنواره قشنگ تر نبود اما قشنگی قضیه اش این بود که قضاوتو به طرز زیبایی به خود ببنیده واگذار کرده بود.
بهر حال امشب اختتامیه اس من خیلی دوست دارم برم وفکر می کنم بعضی لحظه ها شروع یک دوره تازه ست و نباید ازش غفلت کرد.
من امروز به پیشنهاد داداش گلم یک نرم افزار دیگه روبرای یادگیری شروع کردم.می خوام این دفعه که شروع کردم تا آخرش خسته نشم برم تا جایی یک حرفه ای بشم در این کار احساس می کنم این همون کاری که من باید برم دنبالش البته این فکرو من از پارسال داشتم ولی براش خیلی کم تلاش کردم.می خواهم همینجا به خودم قول بدم تا یک حرفه ای در این زمینه نشدم ول نکنم.
خوب امروز یک اتفاق بزرگ دیگه هم افتاد ما تصمیم گرفتیم بریم برای سفر اصفهان از اون طرف فکر کنم خانم گلم قبل از اینکه برم مسافرت میاد مشهد پیش ما و بعد که برگردم شیرین بانو می خواد بیاد و دوباره من وشیرین وخانم گل و آرزو دور هم جمع میشیم دلم داره پر میکشه.البته باید برای همه ی اینا بگم انشاالله ودعا کنم من تا اون موقع تکلیف دانشگاه مشخص بشه ویکجا قبول شم و به قول شاعر باید گفت :اندکی صبر سحر نزدیک است
خدایا ما که امیدواریم تو نا امیدمون نکن!