یک روز ناراحت بودم ونوشتم حتی حاضر نیستم به خودم بگم بلند شو و نگفتم واین احساسات آزادانه رها شد تا خودش مقصد خودشو پیدا کرد.می دونی این چند وقت توی این رهایی چی یادگرفتم؟حداقل یاد گرفتم آدما فقط اسیر افکار خودشون هستند نه شرایطشون -صبر بهترین چیزی بود که من یاد گرفتم-فهمیدم چه دوستای خوبی دارم -فهمیدم یک انرژی پتاسیلی در درونم هست که منتظره که در بهترین فرصت آزاد بشه منتها دنبال جهت می گرده و
این منم که باید بهش جهت بدم و اگر لحظه به لحظه کنترلش نکنم ممکنه به جای آزادشدن انفجار پیدا کنه که اثری جزهدر دادن تمام زحمتهام نخواهد داشت-
خوب حالا برای این جهت باید یک برنامهای ریخته شود و یک تصمیم درست در جهت اجرای آن گرفته شود منتها باید تا حدودی در این راه مقصد وانگیزه مشخص باشه وگرنه احتمال خسته شدن ودر راه ماندن زیاده.پس باید آغاز کرد یک شروع دوباره منتها این دفعه سعی کافی و خیلی دقیق در جهت بهترین بودن در لحظه و بهترین شدن در آینده -البته اینو بگم من یک چیزوهیچ وقت فراموش نمی کنم و اون کسی جز همپایه گلم نیست.ما توی این راه باهمیم حتی اگر جهتمون باهم فرق بکنه مسیر ومقصدمون چیزی جز خاص بودن ونیست و این همون زهیر زندگی ما دوتاست
زندگی رسم خوشایندی است
زندگی بال وپری دارد با وسعت مرگ
پرشی دارد اندازه عشق
زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یاد من وتو برود
...
.زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد
...
هرکجا هستم باشم
آسمان مال من است
پنجره عشق هوا زمین مال من است
...
آب در یک قدمی است
روشنی را بچشیم
سهراب سپری
No comments:
Post a Comment