Wednesday, June 28, 2006

امتحان

چند وقته داریم فقط امتحان می دیم.حالم داره بهم می خوره دیگه از این وضعیت.گرچه از یک لحاظهایی هم از این درس خواندن ها لذت می برم اما اصلادر نهایت لذت بخش نیست مخصوصا نمره های آدم هم لب مرزه باشه.منیکه اینقدر زحمت کشیدم.چرا؟ گاهی واقعا به خودم میگم من نباید واقعا نتیجه این همه زحمتو ببینم؟واقعا اشکال کارم کجاست من که فهمیدم اشکال کارم توی جوش زدنمه وامتحانم که با خونسردی دادم پس چرا؟باید این طوری بشه .یعنی مثلا سوالی که باید درست بنویسی و توی کامپیوتر برای من مثل ضرب وتقسیم آسونه واقعا در اثر استرس امتحان اشتباه جواب بدی؟چرا؟
حالا من هیچی.خانمی عزیزو بگو که استاد محشرشون سر یک لج ولجبازی این طوری همشونو انداخته.واقعا چرا بعضیها توی این دنیا اینقدر بچه و بی قکرن.آخه یک آدم دکترا داشته باشه بد به دانشجوهاش حق اعتراض نده.به منظر من رسما اون دکتراش فقط به درد قاب کردن رو دیوارمی خوره .چون تو زندگیش هیچی نفهمیده.کسی حق طبیعی دانشجوهاشو زیر پا می گذاره .نمی ذاره حتی اعتراض بکنن.باید آدم چی بهش بگه.فقط الن تنها دعایی که می کنم اینه که این استاد سر عقل بیاد ونمرههای بچه ها رو بده.گرچه این همه از عمرش گذشته این چیزها رو نفهمیده.چه شکلی می خواد این چیزهارو بفهمه؟البته دوست ندارم یک طرفه به قاضی برم ولی واقعا خودش باعث شده دربارش این طوری فکرکنییم.
مسئله بعدی که این مدت منو اذیت می کرد دوری از تمام دوستای عزیزم(اعضای کوهنوردیمون) به خصوص خانم گلم بود.این احساس دست خودم نیست اما واقعا منو داره اذیت میکنه.همچنین از همه مهمتر خانواده این احساس دوری از منو حس می کردند واین حس براشون آزار دهنده بود البته این حس کاملا دوطرفه بود.
میدونین نمیدونم منی که هیچ مشکل جدی تو زندگی ندارم چرا باید احساس کنم اینقدر تحت فشار و استرسم . چرا من دیگه اون آدم آرام قبل نیستم؟چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟واقعا کجای کارم می لنگه.اگر واقعا کسی می دونه و راه حلی براش داره تورو.خدا بهم بگه.البته این فشار واسترس اکثرا مقطعیه اما بیشتر وقتا بامنه.گاهی دیونم می کنه. .

Wednesday, June 14, 2006

اسم این شعر 8 سپتامبر است اما از نظر من اسم این شعر را باید 24 خرداد نامیدروز نو شدن وباره
دوستیمون باهم.دوستیی که من شخصا 4 سال که دارم ازش لدت می برم وخودخواهانه مطمئنم درباره خانمی گلم هم همینطوره
امروز روزی بود چون جامی لبریز
امروز روزی بود چون موجی سترگ
امروز روزی بود به پهنای زمین

امروز دریای طوفانی
مارا با بوسه ای بلند کرد
چنان بلند
که به آذرخشی لرزیدیم
وگره خورده درهم
فرودمان آورد
بی اینکه از هم جدایمان کند

امروز تنمام فراخ شد
تا لبه های جهان گسترد
وذوب شد
تک قطره ای شد
از موم یا شهاب

میان تو ومن دری تازه گشوده شد
وکسی هنوز بی چهره
آنجا در انتظار ما بود.


پابلونرودا

تقدیم به بهترین دوست گل خودم
از این شعر پابلو هم خیلی حال کردم و گذاشتمش که بقیه هم بخونن

زندگی ها
چه دلنگرانی گاه
وقتی که با منی
و من پیروزتر و سرفرازتر از دیگر مردان!

زیرا نمی دانی
که در من است
پیروزی هزاران چهره ئی که نمی توانی ببینی
هزاران پا و قلبی که با من را سپرده اند
نمی دانی که من این نیستم
منی وجود ندارد
من تنها نقشی ام از آنان که با من می روند
که من قوی ترم
زیرا در خود
نه زندگی کوچک خود
بل تمامی آن زندگی ها را دارم و همچنان پیش می روم
زیرا هزاران چشم دارم
با سنگینی صخره ای فرود می آیم
زیرا هزاران دست دارم
و صدای من در ساحل تمامی سرزمین هاست
زیرا صدای آن هایی را دارم
که نتوانند سخن بگویند
نتوانستند آواز بخوانند
و امروز با دهانی نغمه سر می دهند
که تورا می بوسد